آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

اسمتون کاپیتان باشه؟

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۷ ب.ظ


اسمت


از همون شب اسمشو حک کردیم بالا بازومون که هر وقت ببینیمش توى دلمون ذوق کنیم و روى هوا اسمشو بلند بلند تکرار کنیم و دوسش داشته باشیم. از همون شب یهو خواستیم هرجا که میریم باشه پیشمون. که هرجا میشینیم بشینه کنارمون. یهو تصمیم گرفتیمو رفتیم آرایشگریِ بغل ایستگاه تاکسی، منتظر موندیم تا مشتریاش کاراشونو انجام بدن و ببرتمون پشتِ مغازه و برامون اسمش رو خال بندازه بالا بازومون. یه اسپری لیدوکائین زد از بالای شونهمون تا سرِ قوزکِ بازمونو نشست پایِ دستگاه خال. پرسید «اسمش؟» گفتیم «اسمِ کی؟» گفت «اسمِ پدرِ پسرِ شجاع! دِ خو اسمِ همون دلبری که دلتو برده ناکجا دیگه پسر. نگو که میخوای یادگاری واسه ننهت درج کنی رو این پوستِ استخونیت؟!» همینجور بازومون توی دستش بود و منتظر بود که اسم مبارک از دهنمون بیاد بیرون. هی فک میکردیم که چی بگیم، چی نگیم. غیرتمون اجازه نمیداد جلو اونهمه آدم اسمشو داد بزنیم و نوکِ نجس دستگاه خال بخواد اسمشو حک کنه روی بازویِ استخونیمون. مِن و مِنهامون داشت زیاد طول میکشید که کفری کرد آرایشگره رو. گفت «ببین! جلو مغازه مشتریا نشستن بایس موهاشونو بدم دستِ باد. علاف کردی مارو برا یه وجب اسم گفتن. بدو دِ لاکردار» بدون اینکه معطل کنیم گفتیم «کاپیتان». خیره شده بودیم به بازوی استخونیمونو و بلند داد زدیم «بنویس کاپیتان» از اونور صدایِ خش دارِ یکیو شنیدم که گفت «زیدانه یا کارلوس؟» بعد قهقهشون پاشیده شد توی صورتِ گُر گرفتهمون. گفتیم «نه! فوتبالیست نیست اصلن. بنویس کاپیتان»  صدای قهقهی توی آرایشگاه توی حلزونیِ گوشمون میپیچید که زدیم از چارچوب درش بیرون. بازومون داغ شده بود. یه نموره هم می ‌سوخت لاکردار. ولی میارزید. الان دیگه هرجا بخوایم بریم کاپیتان باهامونه. وقتی میخندیم پخش میشه توی صدای خندههامونو خندهمون رو خوش رنگتر میکنه. وقتی از توی خیابون میخوایم رد شیم سفت میچسبیم به بازومون، تا اول کاپیتان رد شه بعد خودمون. هر وقت هم که دلمون میگیره خیره میشیم به کاپیتان که کنارِ  بازوی استخونیمون آروم گرفته و بهمون خیره نگاه میکنه. همیناش قشنگن دیگه. حالا کاپیتان اندازه زیدان یا کارلوس فالوورِ اینستا هم نداشت، نداشت. مهمه مگه؟




۹۷/۰۳/۱۳
کامل غلامی

کامل غلامی

یادداشت

نظرات  (۶)

چقدر اون صحنه رو که میخواستی اسمشو بگی رو قشنگ توصیف کردی👍👏
واقعنی بود؟؟؟؟؟؟؟؟ 
در داستان قویی تر از شعری ولی به شعر علاقمندتررررررررر😮
پاسخ:
قربون شما
مرسی مرسی
نه واقعی نبود. نوید ممدزاده برامون تعریف کرد. ماما نوشتیمش
ینی داستانو ادامه بدم بهتر میشه؟ :))

حق با آبجیمون شیدا ست.
این سبک از نوشتت خیلی دوست داشتنیه. شبیه دلبر. که اونم خیلی دوست.
پاسخ:
مرسی از شما و آبجیتون شیدا
تو فکرِ یه داستان توی مایه های دلبرم. ولی غیرعاشقانه. ببینیم به کجا میرسیم تو این مدتِ تابستونی که پیشِ روعه
عه یبار نوشتم ثبت نشد انگار😞

اره آره 
داستان نوشتنت به طور ذاتی خیلی خوبه همون ژنی که چشم بسته دستت رو میگیره و میبره جلو.. یعنی نصف انرژی که واسه شعر میزاری صرف داستان کنی نتیجه بهتری میگیری....(حس میکنم داستانت خودش خوبه ولی واسه شعر زور بیشتری میزنی ).  ولی پر واضح  است که به شعر علاقه مند ترررررری ☺ 
به عبارتی دیگر در هر دو عالی در داستان عالی تر 
پاسخ:
قسمت نبود  :))

آره. مسلما اینطور بوده که واسه شعرها و ترانه ها وقت بیشتری گذاشتم و میذارم. ولی این یادداشت ها اکثرا یهویی میان و ثبت میشن. مثلا برای همین یادداشت یهو عکس رو دیدم و شروع کردم به نوشتن و شد این :)
چه خوب. من میخونمش حتما.
ولی خدایی دو فردای دیگه کتابات چاپ شد یدونه اشم واسه ما امضا کن. 
نشه اینجوری که تحویلمون نگیری ها.
پاسخ:
قربان شما
ما مخلص شمام هستیم
همین رایمون شاهد اصلن
۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۵ آسـوکـآ آآ
نه مهم نیست :)
پاسخ:
قربان شما :)
در نوشتن، دستی بر آتش دارید. احسنت.
پاسخ:
محبت دارید. ممنونم