آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۲۲ مطلب با موضوع «مجموعه نوشت ها» ثبت شده است





لوله آب ترکیده!  آشپزخونه شده عینهو وانِ حموم. کم کم آب داره میاد سمتِ حال. کاش خدا رحم کنه و این اتفاق نیفته. این مبل سفیده جهیزیه ی دلبره. اگه اندازه یه شپش روش آب بریزه، لک میشه. اونوقته که فاتحه ام خونده اس! دلبر خونه نیست. رفته خونه نسرین خانم اینا سبزی پاک کنی! شبیه این جن زده ها دور خودم می چرخم و دنبال یه سولاخی میگردم تا آب رو بفرستم سمتش. اما دریغ از یه سولاخ! میپرم توو حیاط و فلکه ی اصلی آبُ میبندم. آبِ کلِ ساختمون یهو قط میشه. صدای نکره یِ پسرِ حسین آقا -میوه فروش محل- رو میشنفم که میگه "کدوم اُزگلی آب رو قط کرده؟! کله ام پُرِ کفه نامسلمون. چشام داره میسوزه" معلومه که رفته حموم و بدجوری گیر کرده اون تو! جوری داد میزنه که هرکی توو راهرو وایساده میشنفه صداشو. سرمو دراز میکنم سمت خونه شونو و داد میزنم " اولا اُزگل خودتی! بعدشم، ظاهرا مشکل از فلکه اصلیه. حالا بگو ببینم چقد آب میخای؟ بگو واست از خونه آب بیارم"
نصف آبِ آشپزخونه میره خونه حسین آقا اینا. خیالم از بابت مبل سفیده راحت میشه. ولی هنوزم که هنوزه آشپزخونه آبداره! توو همین حینه که میبینم از اون ورِ خونه صدا میاد. دلبر اومده. یه دستش یکم سبزی پاک شدس.  اون یکی دستشم یه پلاستیک سیب سرخ.  وضع رو که میبینه چشاش عینهو چی درشت میشه! با عصبانیت از توو پلاستیک یدونه سیب درمیاره و پرت میکنه سمتم. جاخالی میدم! سیب میخوره به پارچ آبی که روی اُپنه. پارچ میشکنه و آبش پخش میشه روی مبل سفیده ی دلبر
مغازه حسین آقا خیلی بزرگه. ولی شبا موقع خواب بوی سیر و پیازش نمیذاره بخوابی. خفه ات میکنه!

#کامل_غلامی
#دلبر_سیب_دارد
طراح کاور: #علیرضا_مواساتی



۱ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۸
کامل غلامی


هوا بارونیه. دلبر رفته بیرون خرید. چترش رو هم با خودش نبرده. رفته واسه شام امشب گوجه بخره. گوشیمو برمیدارم بهش زنگ بزنم ولی انگاری در دسترس نیست. نگرانش نمیشم! میدونم دلبر حواسش به خودش هست. تلویزیون رو روشن میکنم. داره فوتبال میده. بایرن سه تا به ولفسبورگ زده. میدونم که بیشترم میتونه بزنه. آخرای فوتباله که دلبر کلیدو میندازه و میاد تو. بجا گوجی با سه کیلو سیب برگشته! با تعجب نگاش میکنمو ازش میپرسم: "دلبر! مگه قرار نبود واسه شام گوجه بگیری؟ سیب چه کارمون میاد؟! نون و سیب بخوریم نصفه شبی؟ فوتبالم که تموم شد" دلبر زُل میزنه توو چشامون .. هیچی نمیگه .. چشاش داره اذیتمون میکنه! دلبر خودش یه پا بایرنه ... مام که دفامون افتضاح!


#کامل_غلامی
#دلبر_سیب_دارد

 

 

رایمون نوشت1 :  راستش توی کمیته تصمیم بر این شد که همچین داستانهای ادامه داری اضافه بشه به بخش های دیگه ی وبلاگ. اعضای این کمیته فعلا منم و آقای رایمون تا صد سال دیگه هم همین دوتا میمونیم! البته اینم بگم برای انجام این حرکت یه رفیق دیگه هم دست به کار شده و شونه به شونه / دس به دس باهامونه. علیرضا مواساتی (اگه یکم قدیم تر باشین در بلاگنویسی کیبورد به دست رو باید بشناسین. این علیرضا همونه) که زحمت طراحی کاور این داستان کوتاها (یا بقول باکلاس ها فلش فیکشن ها) رو دوششه. از همینجا تشکرات را اعلام میداریم که واسش خیلی فسفر سوزوند خدایی

رایمون نوشت2 : نظرتون در موردش چیه؟

رایمون نوشت3 : اگر لایق به کپی است با ذکر نام و همچنین هشتگ کپی بشه :)



۳ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۷
کامل غلامی