چاقو را برداشت، نزدیک پسر شد. زد ... نبرید ... زد ... نبرید ... دوباره زد ... بازهم نبرید ...
وحی آمد : " بازی رو بُــردی ! "
ابراهیم بلند شد، دست اسماعیل را گرفت و رفت ...
+ عیدتون مبارک :)
برگــــــهایم ریخت بر رویِ زمین ، یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن ، رای ِ موافق می دهد
| کاظم بهمنی
+ در پاییز عاشق، نشوید! رسم دوری از شاخه ها، مُسری ست ... | نیلوفر ثانی