آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

292.

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ
چاقو را برداشت، نزدیک پسر شد. زد ... نبرید ... زد ... نبرید ... دوباره زد ... بازهم نبرید ... وحی آمد : " بازی رو بُــردی ! " ابراهیم بلند شد، دست اسماعیل را گرفت و رفت ...   + عیدتون مبارک :)
۹۳/۰۷/۱۲
کامل غلامی