آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

«خنده‌هایِ مسری»

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ

گرم میشوم. داغِ داغ. شبیهِ اگزوزِ خاورهایی که تنههای درخت را از جنگل قاچاق میکنند. داغ شبیهِ سقفِ فلزیِ دکهی کبابیِ پشت شهرداری. شبیه همان لحظه که وسطِ سالنِ تاریکِ سینما دستانت را گرفته بودم و نبضت را حس میکردم. گرم میشوم توی این اتاقکِ سردِ یخ بسته که میخواهد سلول به سلول، تنم را منجمد کند. گرم میکندم دستانت که با هر بار گرفتنش خونم به جوش میآید. درِ اتاق را باز میکنم تا سرمایِ دیوارهاش را به دیگران هدیه کند. داغِ داغ میشوم. به نقطهی جوش میرسم که تبخیر شوم در تو. دستانت را بگیرم تا یادم برود بیماریات. که برایم اصلا اهمیت نداشته باشد که بیماریات مسریست. لابهلایِ چروک خوردگیِ دستانت به گونههایت فکر میکنم. به چروکِ گوشه چشمت. به موهای تل نداشتهات. فکر میکنم تا گرم شوم در این خاطرات یخزده. تا عطرت فرو برود در استخوانهایم. تا رگبهرگ بیمارترم کند این خاطراتِ مسری. که داغ شوم. داغ شبیهِ آش خوردنهایمان توی پارک شهر. شبیهِ داغیِ نیمکتِ فلزیاش. دستانت را که میگیرم گرم میشوم. به جوش میآیم و تبخیر میشوم. و اصلا برایم مهم نیست که تو رویِ تختِ بیمارستان افتادهای و زجر میکشی یا رویِ مبل خانه نشستهای و هندوانه میخوری. اصلا برایم مهم نیست که بیماریات مسری ست یا خندههایت.

.

.

عکس: Melissa Sloan

.

.

.

.

۹۷/۰۶/۰۸
کامل غلامی

کامل غلامی