آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

یلدا! امسالت با سال های قبل فرق زیاد دارد. یکسری جشن و مهمانی را مکروه میدانند و چپ چپ نگاه میکنند، یکسری دیگر هم اصلا توجهی به این بحث ها ندارند و سفارش آبجوهایشان را تنظیم کرده اند. و تو متوجه نیستی که واسطه ی نزاعی شده ای که آخرش معلوم نیست به کجا خواهد رسید. یلدا! من از کودکی با تو خاطره های زیادی داشتم : آن شبی که برای اولین بار تا ساعت 12 بیدار مانده بودیم و با سروصدای همسایه ها به داخل کوچه آمدیم و دیدیم قهرمان(یکی از گردن کلفت های محل) را چند تا از آدم های شبیه خودش با چاقو زده اند.  آن هندوانه بزرگ و خوش برورویی که داخلش حتی صورتی هم نبود و مزه ی تلخش با قند و نبات هم شیرین نمیشد. آن پسته های خندان ارزان ... آن سالی که آمده بودیم خانه ی آقاجون(پدربزرگ مادری) ، زیر کرسی نشسته بودیم و عزیز برایمان تخم کدوی سرخ شده آورده بود. یلدا! ولی ما یک سال تو را نداشتیم. یادت هست?! همان سالی که ما اصلا متوجه نشدیم کی آمدی و رفتی! و وقتی فهمیدیم که سر سفره ی شب یلدای سال بعد نشسته بودیم - این هم از زیرکی های مادر بود! - یلدا! تو هم همزمان با ما فرق کرده ای ... عوض شده ای ... دیگر نه پسته هایت آنقدر خندان اند و نه آنقدر ارزان... دیگر انار ها به اندازه ی کف دست پدرم نیستند، که اگر هم باشند در سفره ی ما جایی ندارند. در دست وانتی های هندوانه فروش چاقویی نمی بینیم، چون هندوانه ها دیگر به شرط چاقو فروخته نمی شوند!


۹۳/۰۹/۳۰
کامل غلامی

شب یلدا