آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

 

یک روز می‌بوسمت
فوقش خدا مرا می‌برد جهنم
فوقش می‌شوم ابلیس !

آن وقت تو هم به خاطر این که یک ابلیس تو را بوسیده، جهنمی می‌شوی
جهنم که آمدی، من آن جا پیدایت می‌کنم و از لج خدا هر روز می‌بوسمت!

/ ناشناس /


۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۵:۵۶
کامل غلامی

 

 

 

 

 

 

 

رفتی تا از دیــوونه بازی دست بـرداری

سربـرنگردوندی ببینی دوستــــم داری

راهی که میری سرده، تلخه، مثلِ کابوسه

کابوس میبینم و تـــو تا صبح بیداری ...

 

| کامل غلامی



۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۹
کامل غلامی


خسته از رقص بندری در خواب

دختـری بـا دو چشم بـارانـی

بعـد شلیک هستـه هـای اتم

صحبت از یک حقـوق انسانی

 

خسته از عکس لخت پرسنلی!

خسته از رنگ مشکی مـــویت

خسته از کـافـه هــای دوزاری

در کنــــارِ رفیـقِ پُـــررویـت !

 

خسته از قرص و اشک و خوابیدن

اشک سردی که تویِ چشمت بود

مثـل کابـــوس بین یک رویــــا

نــام مـــردی کنـار اسمت بود

 

خسته از طعـم تلخ لبهـایت

بعدِ یک هفته شب زناکاری

توی شیب خطر سقوط شدن

خسته از بیست سال بیکاری

 

تویِ قلبِ تو خسته شد دنیــــا

تویِ قلبِ تو یک نفر میسوخت

پــای منبـــر تمام دنیـــا مُــــــرد

شیخ هیزی که کفر ها میگفت

 

خسته از خواب روی تختی که

یک نفــر قبلِ من کنــارش بود

یک نفر قبـلِ من کـه میخندیـد

یک نفر قبل من که "آرش" بود!

 

روبه روی تو خودکشی کردم

بـــا تمام وجـــود لــرزیـــــــدم

خسته بودم تمام آن شب را

تا خودِ صبح تخت خــوابیـدم

 

رو به رویت کشید سیگــاری

بغلت کرد، بوسه زد، خندیـد

چشم بستم دوباره دود شوم

چشم بستم و او تو را میدیـد

 

دخترِ تــو شبیه "آرش" بود!

دخترت تــوی باد میرقصیـــد

دختری که شبیش* را(ه) میرفت

دختری کــه شبیش میخندیـد

 

رهبر حذب بــاد مـا بودیـم

تویِ طوفان عقب عقب رفتیم

تویِ طوفان شب تمام شدیم

ما دکل های خالیِ نفتیم

 

بعد یک عمر تــــازه فهمیدم

خسته بودن دگر دمُده شده

خنده ی تلخ رو به شیطانی

که به سوی بهشت رانده شده!

 

 #کامل_غلامی


*شبیه اش


۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۲
کامل غلامی

 

shamdooni


عاشقت که شد ،

دیوانه شد و پژمرد

شمعدانی ای که از پشت شیشه ی پنجره،

چشمانت را می دید



۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۵
کامل غلامی

 

 

 

 

 

 

 






دستت را بـه من بده

تویی که هیچـوقت پایت را از زندگی ام بیـرون نکشیـده ای


| کامل غلامی



۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۹
کامل غلامی

زمستان،
 یوزپلنگی گرسنه بود
که برای شکار بچه خرگوشی کوچک ،
 حقارت دانه های سفید برف را تحمل کرد.

۰۲ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۴۹
کامل غلامی


از خنده های زورکی در نقش یک دلقک

تا ریزش اشکم به روی کاغذ کاربُن

از خوردن سیلی به دست یک دبستانی

تا قتل یک افسر درون باجه ی تلفن

 

از بوف کوری که به دنبال هدایت رفت

هرگز هدایت هم نشد، گم کرد راهش را

تا آسمانی که پُر از سم شد ولی بارید

بارید و بارید و به یغما برد ماهش را

 

از قصه هایی که همیشه از تو می گفتند

تا غصه هایی که تو بر دنیام پاشیدی

از عکس لختت داخل گوشی بی رمزش

- و قطع شد تلفن دوباره تا مرا دیدی -

 

از حس گنگ و لال بعد از هر خودارضایی

تا ضجه های دختری در ایستگاه شهر

از خوردن حق دو ورزشکار ایرانی

تا کُشتن تختی درون باشگاه شهر

 

از تلخی آن روزهایی که زنم بودی

تا طعم تند فلفل قرمز به دندانم

از حبس تعلیقی میان تار گیسوهات

تا آخر دنیا درون میل زندانم

 

کوتاه کردم گیسوانت را و خندیدی

خندیدی و کل جهانم خودکشی کردند

از "دوستت دارم" به ریش من که می بستی

تا نامه هایی که برایت پُست می‌کردند

 

عطر تنش را لای موهای تو گم کردم

با سیم تلفن چند باری خودکشی کردی

اشکم تمام رازهایم را نشان میداد

من عاشق تو بودم و تو عاشقش بودی!

 

از رد شدن های پیاپی پشت کنکورت

تا چشمک نازی که به آن مرد میدادی

از اخم قاضی تا گنه کاری که من بودم

مُهر طلاقت خشک شد، حالا تو آزادی

 

از ریزش بهمن و سونامی چشمانت

تا دفن قلبی که تماما موزه ی درد است

گوشت بدهکار اراجیف لب من نیست

نامردم و نامردی و آن توله سگ مرد است!

 

از سوت ممتد قطار انزلی تا کیش

در فکر تو بستم چمدان را شدم راهی

از آگهی با یک نوار مشکی پر رنگ

تا عکس یک مجرم به روی میز آگاهی

 

از لکه های خون میان ریل راه آهن

تا حس یک قاتل که در چشمان من میدید

کُشتم تو را تا قاتل قلبم خودم باشم

و ضجه های دختری در شهر می پیچید


| کامل غلامی


۱ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۶:۱۴
کامل غلامی


تو که گیسوانت را لانه ی گنجشک ها کرده ای، جایی برای من هم نگه دار در قلبت

 

 

 

 

 

 

 






 


 

حسودی میکنم حتی به آن گنجشک آواره

 که با عطر خوشِ گیسوی تو آرام می گیرد


#کامل_غلامی




۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۲۳
کامل غلامی

 

 
















بباف گیسوانت را

من

به یادت

خیال ها میبافم

 |کامل غلامی

 

 

تصویر از اینستاگرام شیوا خادمی




 






۰۵ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۸
کامل غلامی



راهی که روبه روی تو افتاده راه نیست

طی کن مسیر را که رهت اشتباه نیست

 

پیراهنش ز هر دو طرف پاره گشته بود

یوسف که کُشت خودش را ، چاه نیست

 

اینجا نظر به چشم تو بد میکنند ، آه

او که حسود نبود ، او ضرر خواه نیست

 

کوهی که بعد رفتن خود ساخت بر سرم

کوهی نبود که کاه شود ، کوه کاه نیست

 

لیلا پس از شمارش آرا صعود کرد

لیلا پس از صعود، ز افتادن آگاه نیست

 

پروانه دور چراغی گذر کرد، سوخت

پروانه مرد بود ولی شمع ماه نیست

 

صد راه را به راه غلط رفت و بازگشت

برگشتن از مسیر خطاها گناه نیست

 

مریم جواب سرزنش قوم را نداد

عیسی برای مادر خود تکیه گاه نیست

 

حرف کلاغ پیر بین همه معتبر شود

وقتی درون جنگلشان شیر ، شاه نیست



#کامل_غلامی



۰۳ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۷
کامل غلامی