آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رایمون در مدرسه» ثبت شده است


1.

+ مستربین فرانسویه ...

- برو بابا ، کی میگه؟

+ به جان خودم ... باور کن

- اصلا تو از کجا میدونی ؟!

+ میدونم دیگه ... به جون امام رضا

- خاک بر سرت! امام رضا که مُرده!

 

2.

اومد بوفه، یه پفیلا خرید، همینجوری که داشت میرفت یکی از آهنگهای سامی بیگی رو زیر لب زمزمه میکرد، گفتم اینا چین گوش میدی?! برگشت گفت : تتلو که خداحافظی کرده، آرمین2afm هم که خوب نمیخونه، چی گوش بدم پس!

 

3.

همش میگفت "آقا اجازه، میشه پنالتی بزنیم? الآن زنگ میخوره ها ... دو تا تیم مساوی ان" گفتم من نمیدونم، برو از معلمتون سوال کن. چند دیقه بعد اومد گفت "آقا گفت نه، گفت همینجوری بازی کنین. آقا شما بگین پنالتی بزنیم" اصرار کردنش واسم جالب بود. با یه لحن خاصی صحبت میکرد. گفتم حالا چرا اینقدر اصرار میکنی و گفت بچه ها تو بازی اصلا بهم پاس نمیدن، از اول زنگ یه بار هم پام به توپ نخورده، اگه پنالتی بشه حتما میتونم توپ رو بشوتم.

 

4.

در کلاس باز بود. سروصدای دانش آموزا گوش فلک رو کر میکرد. رفتم جلو تا ببینم چه خبره. وقتی رسیدم در کلاس، دیدم معلم گچ رو انداخت رو زمین و از کلاس خارج شد. تو راهرو بلند بلند این جمله رو تکرار میکرد :" خدا کنه شما هم به درد من مبتلا شین ... خدا کنه شمام معلم شین"

 

5.

گنجشک هایی که بیسکویت های داخل حیاط مدرسه رو میخوردند به من فهموندن : شیطنت های یه سری از بچه ها ، زندگی اونا رو تامین میکنه


۱۶ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۳
کامل غلامی

+ ساعت 12.5 بود و مدرسه داشت کم کم تعطیل میشد. دخترهای شیفت مخالف تو حیاط مدرسه منتظر بودن تا زنگمون بخوره و برن تو کلاس. یکی از پسرا از کلاسشون اومد بیرون و رفت تو آبدارخونه تا آب بخوره. منم داشتم تو راهرو قدم میزدم(جو معاونت گرفته بود!) پسره آبشو خوردو داشت میرفت سر کلاس ... یه لحظه برگشت و به من کفت : "یه چی بگم به آقا مدیر نمیگی؟!" منم با اشاره سر گفتم نه! گفت: " اون دختره هست جلوی در وایساده، قد بلنده ... دیدییش؟! دوستمه !" بعد با لبخند ملیحی راهرو رو ترک کرد و رفت تو کلاس  

+ پسره از موتور پرید پایین، کیفش رو از باباش گرفت، یه بوس بهش داد و با خنده دوید تو حیاط مدرسه  

+ دیروز یکی از بچه های مدرسه ، به بچه های طلاق پیوست!
۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۰
کامل غلامی

چقدر خوب والیبال بازی میکرد، اون دختر قد بلنده ، تو مدرسه دخترونه ی کنارِ مدرسه مون !

۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۱۱
کامل غلامی

دیروز که معلم ورزشِ مدرسه، داشت داخل دفتر صحبت میکرد، وسط حرف هایش برگشت گفت : "یهو میبینی چن نفر جمع میشن، میرن یکیو میکُشن ، میگن انقلاب کردیم ! "


۰۱ آبان ۹۳ ، ۰۶:۵۲
کامل غلامی

امروز صبح خبر دادن که قراره از اداره چند تا بازرس بیاد مدرسه مون. وقتی مدیر(پدر گرامی) این خبر رو شنید یکم هول شد. تلفن رو که قطع کرد، موقع رفتن سمت در پاش گیر کرد به میز و داشت میخورد زمین، که با دست کمد رو گرفت و خودش رو کنترل کرد. قاسم(خدماتی مدرسه) رو صدا زد و گفت "دارن از اداره میان قاسم! یکم اینجا رو مرتب کن. حیاطو جارو برن ... " به معلم ها هم گفت که حواسشون رو جمع کنن ! بعد از این خبر ، از مجتمع(مدرسه ما با دو تا مدرسه دیگه زیر نظر یه مجتمع اداره میشه) زنگ زدن و گفتن که برنامه ی درسیِ کلاس ها رو بفرستن اونجا ! حالا تا پارسال برنامه رو نمیخواستن ها. (خودم سریع به جواب رسیدم: از اداره دارن میان .. شوخی نیست که!) داشتیم با هول و هراس وسایل رو جمع میکردیم که دیدیم مدیر مجتمع با دو تا توپ چهل تیکه اومد ! حالا چرا الآن توپ آورده بود ؟! دو روز پیش بهش گفته بودیم توپ نداریم . فکر کنم امروز یادش اومد(دلیلشم که میدونید !) الآن که دارم اینا رو مینویسم ساعت 9:45 عه. قاسم داره میز رو دستمال میکشه. پدر سرِ کلاسه و منم رو صندلی نشستم ! همه چی هم آرومه ! منتظریم تا بازرسین بیان ! 

 + بازرسین اومدن و بعد از نیم ساعت رفتن. حالا تو دفتر با مدیر چه صحبتی کردند، خدا داند (انداختنمون بیرون ، گفتن خصوصی میخایم صحبت کنیم! )


۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۱:۵۳
کامل غلامی

داشتن فوتبال بازی میکردن. یکیشون پاش پیچ خورد و رفت بیرون نشست. هم تیمی هاش برگشتن گفتن اگه پات درد میکنه بیا برو دروازه وایسا ... یعنی اوج احساسات و همدردی رو من در این صحنه دیدم !


۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۶:۵۹
کامل غلامی