آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رایمون در جگرکی» ثبت شده است



تو یه روز سرد پاییزی ، از تو مدرسه  به بابات یه خبری رو بدن. بابا تا آخر زنگ حالش خوب نباشه و هِی بپرسه "ساعت چنده" ، "کِی زنگ میخوره" با خودت بگی خو چی شده مگه؟ چه اتفاقی افتاده. زنگ میخوره و بچه ها میرن سمت خونه هاشون. ما هم سریع تر از هر روزی میرسیم خونه. بابا میگه تو برو بالا، من میرم جگرکی کار دارم. اون روز جگرکی مشتری ای نداشت. دکتر نیومده بود جگرکی، داداش بزرگه هم نرفته بود، انگاری تعطیلش کرده بودن. میگفتن شما کارت بهداشت ندارین. حقِ زدنِ جگرکی ندارین. جگرکی تون تو حریمه. درست و غلطش رو کار ندارم ، فقط اینو میدونم که از فردا داداش بزرگه تو پارک ها و خیابون ها با رفیقاش چرخ میزنه و شما یه نفر دیگه به علاف های شهر اضافه کردین!



۲۶ آذر ۹۳ ، ۱۴:۰۲
کامل غلامی

| + | + | + |

"دکتر" صدایش میزدند. اولین بار که دیدمش گفتم این یک بدبخت بیچاره ایست که کاشی کاری یا گچ کاری میکند. دکتر کجا بود؟! بعد گفتند نه عزیز دلم، اسم مستعارش "دکتر" است. کارش دزدیست! تابستان پارسال که خانه مان را دزد زد، یکی از همین دزدها "دکتر" بود! دیشب آمده بود جگرکی ... 2سیخ جگر و 2سیخ دل خورد و همراه با خوردن هِی کلبه را وراندازه میکرد. شصتمان خبر دار شده بود که فکر هایی زیر سرش دارد. هر چند داخل کلبه چیزِ بدرد بخوری نبود ولی خب همه ی وسایل کارمان داخلش بود و بدون آنها لنگ میشدیم. خلاصه چهار چشمی حواسمان به "دکتر" بود تا چیزی کِش نرود یا زیاد به داخل کلبه نگاه نکند. با هر لقمه ای که میخورد نیم نگاهی به کلبه هم می انداخت. با همان دهانِ پُر هِی نظر هم میداد: "منقلت چقد کوچیکه ؟! بشکه ی قیر رو وردار پاره کن میشه بهترین منقل. این زغالات جنسشون خوب نیس. زود پوک میشن. برو از باغ ِ بابابزرگت درخت پرتقالای کهنه رو بشکون ... اونا چوباشون بهترین زغال میشن! پیاز چرا نداری تو بساطتت؟! شاید یکی پیاز خواس ..." گفتم دوغ و نوشابه هست. بیارم؟! گفت : "دوغ که میبُره!! ولی یه نوشابه مشکی بیار ... " خلاصه یک نیم ساعتی با جناب "دکتر" همصحبت بودیم و از سخنانِ گهربارش لذت! بردیم تا اینکه آخرین قلوپِ نوشابه را زد و بلند شد و حسابش را پرداخت کرد و رفت ... من هم زیر لب گفتم : بری دیگه برنگردی!


۱۶ آبان ۹۳ ، ۰۷:۵۷
کامل غلامی

بعد از اینکه حدود دو هفته اس سرم تو مدرسه گرمه، دیروز با برادر بزرگ تصمیم گرفتیم یه کار جدید باز کنیم. تا هم وقتمون بگذره ، هم واسه خودمون پس اندازی داشته باشیم ، هم خونواده از دستمون در آسایش باشن ! تصمیم گرفتیم جگرکی بزنیم ! غروب ها از ساعت 4.5 - 5 تا اواخر شب (10 - 11). دیروز که شروع به کار کردیم بدک نبود . راستش فکرش رو نمیکردم ! 8تا مشتری داشتیم :) حدود 60 تومن کاسب شدیم. باشد که پولدار شویم !
[اینجا] [اینجا]

+ البته این تصاویر واسه قبل از شروع کاره ، وقت کردم چند تا عکس دیگه هم میگیرم، میذارم


۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۶:۴۷
کامل غلامی