آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

ممد کچل

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ق.ظ

 

این قضیه برمی‌گرده به اردیبهشتِ پارسال. فصلِ نمایشگاه کتاب. البته نامِ فروشگاهِ فلافل و بندری و پشمک برازنده‌تره. تازه پنج ماه بود سرباز شده بودم. ممد کچل وقتی فهمید پول جمع کردم برای خریدِ کتاب، برگشت و گفت «کتاب، فقط به دردِ آتیش زدن سرِ برجک می‌خوره. که وقتی توی شبای یخ‌بندونِ زمستون و حتی بهار، داری بالا برجک سگ‌لرز می‌زنی، یه پیت حلبی ببری با خودت بالا و برگه‌هاشو دونه دونه بکَنی و اقلش یه نیم ساعتی گرم کنی استخون‌های تنت رو.» نمی‌دونم چرا بهش می‌گفتن ممدکچل. آخه خودشونم کچل بودن. ینی همه‌مون کچل بودیم توی پادگان. رسمِ سربازیه دیگه. بعدش که گفتن اونا که لیسانس به بالا دارن می‌تونن یه نمه مو بذارن واسه خوشگلیایِ موقعِ کافه رفتنشون، یه نموره جدا شدیم از صفِ کچل صفرا. به نظرم کتاب چیز خوبیه. حتی اگه واسه آتیش زدنِ سرِ برجک باشه. ایضا نمایشگاه کتاب، حتی اگه واس خاطرِ فلافل خوردن و لانگ دیستنس و دختربازی بوده باشه. ‌ ‌

۹۸/۱۲/۲۸
کامل غلامی