سالگردِ ندیدنش
.
.
.
یکی دو هفتهی دیگر که بیاید میشود یک سال. اواسط اسفند بود دیگر. میشود سالگرد دیدنش. دیدنش به شکلی دیگر. به اسمی دیگر. با رسمی مهربانتر. سالگردی که حتی هنوز به یکسالگی هم نرسید و باید برایش ختم میگرفتم. وضعیت بغرجی دارم. سربازم! چیزی که باعث میشود آیندهای نامشخص و غیر قابل پیشبینی داشته باشم. هیچ چیزی برایم قابل تصور نیست. هرجا بگویند باش باید باشم. هر طور بگویند باش باید باشم. و اصلا نباید در مخیلهام بگنجد که آیا میشود در مقابل این دستورها قد علم کرد؟ نه. واقعیتش این است که نمیشود. باید مطیع بود حرف گوش کن. شبیه عروسکهای خیمه شببازی. عروسکی که باید در شهر بزرگ و غریبِ پایتخت حالا به دنبال کاری جدید باشد. هیچ درآمد مشخصی ندارم. کل پساندازهایم را در این ۶-۷ ماه خرج کردهام و حالا شبیه ۴ سال پیش باید پولتوجیبیهایم را از مادرم بگیرم! این اتفاق عمیقا خستهام میکند. ناراحتم میکند و میزند توی ذوقم. عروسیِ برادرم به تعویق افتاده و احتمالا تابستان برگزار خواهد شد. فقط از این بابت خوشحالم که زمان مناسبی برای کمک بهش دارم. وقتی داشت عقد میکرد هیچ کاری برایش نکرده بودم. حتی وسط مراسم عقدش مجبور شده بودم بروم تهران. این حجم از حماقت و بیارزشی را تا حالا در زندگیام تجربه نکردهام. تنهایی را دارم دوباره تجربه میکنم. اما اینبار کمی زجرآورتر. میدانم که دیگر نمیبینمش. دیگر آنطور که قبلا بود نخواهد بود. دیگر نمیشود دوتایی برویم و املت بخوریم. پاستا را بعد از او کنار گذاشتهام. یادگاریهایش را هنوز دارم. گردنبندش را هنوز هم به گردنم میاندازم. هنوز هم بوی عطرش روی سررسیدم میرقصد. عکسهایش را هر روز (بلااستثنا) میبینم. هر وقت بحث عشق و دوستداشتن میشود ناخودآگاه یادش میافتم. هنوز عمیقا دوستش دام. و مطمئنم که او نیز عمیقا دوستم دارد. اما این وسطها یک چیزهایی هست که نمیشود گفت. همانها که به قول هدایت روح آدم را به انزوا میبرد و نابودش میکند.
.
.
.
امیدوارم روز خوبی داشته باشید
وبلاک و سایت باحالی دارید.. دوست داشتید به ما هم سری بزنید
www.musicgelyan.com
با تشکر منتظر شما دوستان عزیز هستیم.