آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

وقتى دلگیرى و تنها

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ب.ظ



یکی دو روز پیش
شبه چالشی برگزار شد در کانال . با این مضمون که وقت هایی که دلگیرین و تنها چیکار میکنین
حالتون خوب شه. بچه ها حرف های قشنگی زدن. منم در انتها گفتم که:

من بعد از یه جریانى تصمیم گرفتم که دلگیر نشم! غمگین نشم. حالا اینکه جریانه چى بود و چطور بود، مفصله یکم و نمیگنجه توى این مجال. شاید همون افسانه ى عاشقانه ىِ تکرارى! واسه گذر از این مکنت بنظرم اومد بهترین کارى که میشه کرد اینه که سرم رو انقدر شلوغ کنم که کلا حتى فکرم هم سمتش نره. موفق هم شدم! صبحا که از خواب بیدار مى شدم، هندزفرى و شارژر گوشى و چندتا کتاب درست درمون و کاپشنم رو برمیداشتم و از خونه میزدم بیرون. حتى وقتایى که هوا خوب و آفتابى هم بود با کاپشن میرفتم بیرون. چون میدونستم شب قراره برگردم خونه! اون وسایل هم واسه امرار معاش در طول روز بود. عموما صبح ها یا دانشگاه بودم و تا سه بعدظهر درگیر کلاس، یا کارآموزىِ بیمارستان. نهار رو توى دانشکده میخوردم و بعد از ظهرش مى رفتم دفتر قلمچى و شروع میکردم به زنگ زدن به دانش آموزا و صحبت باهاشون. کلا آدمى ام که خوب و زیاد به حرف بقیه گوش میدم. سعى کردم انقدر درگیرِ مشکلات و حرف ها و دغدغه هاى دانش آموزام بشم که دیگه مشکلاى خودم یادم نیاد. واقعا هم شد! این اتفاق افتاد و یه دوره ى خیلى خوبِ مسخره وارى رو طى کردم! ٧ صبح از خونه میرفتم بیرون و ٩ شب میومدم خونه. انقدر هم خسته بودم که ساعت به ١١ نرسیده خوابم میبرد.
بعد با خودم فکر کردم و دیدم که این روش واسه آدماى ترسوعه! قطعا همینطور بود. واسه آدمایى که نمیخوان با حقیقت رو به رو شن. نمى خوان ببیننش و من توى اون دوران یه آدمِ ضعیفِ ترسو بودم که توانایىِ رویارویى و حتى فکر به مشکلاتمم نداشتم. پس بهترین انتخاب واسه من بعنوان یه آدم ترسو، نادیده گرفتنِ مشکلات بود.

بعد که گذشت و یکم حجمِ نکبت ها دور و برم کم شد، به خودم اومدم و دیدم نه! این راهى که دارم میرم بدجور کجه. باید حلش کرد
یسرى کارا انجام شد که خب کمک کننده بود. یسریاش واقعا مسخره بود ولى خب بهم کمک کرد و بخاطر همه کمکا ازشون ممنونم همیشه.

یسرى از این کارها:
لپ تاپ رو روشن میکنم و آهنگ بیکلاماى فریبرز لاچینى رو پلى میکنم و از شعرهاى دوستام گرافى میسازم. کتاب شعرهاى خوب رو برمیدارم و اون شعرهایى که علامت زدم رو دوباره بلند بلند میخونم (از یسرى هم وویس ضبط کردم) کلا سعى میکنم همزمان ٣-٤ کتاب با موضوع مختلف رو شروع کنم به خوندن که اگر یه بار حوصله ى یه کتابیو نداشتم برم سراغ بعدى. بیشترین زمان رو توى وقتایى ک خونه هستم با همین کتابا میگذرونم. عموما صبح هایى که حالم جهنمیه میشینم و نوشته ها و ترانه هامو ادیت میکنم. هله هوله هم زیاد میخورم! یبار نزدیک بود با لواشک اوردوز کنم:)) مکافاتیه اصلا. خیره میشم به عکس نویسنده هایى که روى دیوار اتاقم چسبوندم و شبیه پنگوئن و بدون هیچ هدفى نگاشون میکنم. وقتایى هم که بیرونم سه چهارتا پاتوق خاص هست که میرم. پیش دکه ى روزنامه فروشى کنار میدونِ شهر (اگر رفیقم باشه اون زمان) کتابخونه پیش خاله م. یه ساندویچى هست به اسم "هام هام" میرم ذرت مکزیکى میگیرم ازش (یه مدت انقد رفته بودم لباسم عطرِ ذرت میداد!) کم شده الان. و شهرِ کتاب هم که هر روز تقریبا میرم.
البته هندزفرى در گوش و آهنگ گوش دادن هم در اعمال بنده شایع هستش
یه بار هم که خیلى بیحال و توى برزخ بودم، یه حرکتى زدم که خیلیاتون نمیتونین! کانال رو باز کردم و رفتم توى لیست ممبراش. از همون اول شروع کردم به دیدن عکسِ پروفایلاتون! (قرار شد راستگو باشیم به هر حال) قطعا همه تون رو وقت نشد ببینم ولى راضى ام از اون افرادى که دیدم. دمتون گرم:))

- رایمون





۹۶/۱۱/۰۸
کامل غلامی