آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

عادت

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۷ ق.ظ




تازه به خانه ى جدیدى اسباب کشى کرده بودیم. هنوز نتوانسته بودم خودم را به شرایط خانه و درودیوارش وفق دهم. در خانه ى قبلى مان قسمت هایى را مشخص کرده بودم و همیشه در همان جاها کارهایم را انجام میدادم. مثلا هنگامى که میخواستم تلویزیون نگاه کنم، فقط روى مبلِ تک نفره ى سمتِ راستِ تلویزیون، زیرِ چراغِ کوچکى که رنگ آبى داشت، لم میدادم.  یا موقع نهار خوردن، روىِ صندلىِ قهوه اى رنگى که رو به کابینت هاى خوشرنگ خانه بود مى نشستم. توى اتاق، تنوع بیشترى براى خودم قائل شده بودم و دو مکان انتخاب کرده بودم. یکى براى مطالعه و درس خواندن و دیگرى براى استراحت. مطالعه هایم را روى میزى انجام میدادم که روبه رویش دیوارى پُر بود از عکس افراد مشهور، با پس زمینه ى روزنامه هاى انگلیسى. چارلى چاپلین، چگوارا، على شریعتى، نیچه و ... بخشى از اعضایى بودند که هر روز موقع مطالعه چهره شان را نگاه مى کردم. استراحت هایم را هم در فضاى کوچکى که بین میز مطالعه و کتابخانه ام قرار داشت و دقیقا در ابعاد اندازه ى خودم بود، انجام میدادم. با بقیه ى بخش هاى خانه چندان ارتباطى نداشتم و برایم غریب مى نمودند. هیچوقت نشد که توى حال و زیرِ بادِ پنکه کمى استراحت کنم. هیچوقت نهارم را روى صندلى هاى قرمز رنگِ آن طرفِ اُپن نخوردم. هیچوقت نتوانستم کتاب هایم را در اتاق دیگرى بخوانم. کم کم به این شرایط عادت کرده بودم و ترک عادت موجب مرض بود. ولى حالا شرایطى پیش آمده بود که باید این عادات را (همه شان را) بطور ناگهانى ترک مى کردم. چاره اى نداشتم جز فراموش کردن. گاهى وقت ها بهترین کارى که مى شود کرد، فراموشى است. اتاقِ خانه ى جدید را برانداز کرده بودم و داشتم سعى میکردم شرایطِ مورد نظرم را روى بخشِ خاصى پیاده کنم. سخت بود. احساس راحتى نمى کردم. ولى راهى جز این برایم وجود نداشت. باید تصورات هندسى خودم را مى آوردم وسط و مشخص مى کردم هر بخش از خانه براى چه کارى و چه وسیله اى مناسب است. تلویزیون را در گوشه ى سمت چپِ حال و روبه راهرویى که به حیاط پشتى مى رسید گذاشتم. مبل را دقیقا روبه تلویزیون قرار دادم بطوریکه مبل تک نفره آن سمت راست تلویزیون باشد. آن خانه ى جدید کابینت خوشرنگى داشت. به همین خاطر تصمیم گرفتم صندلى ها را رو به کابینت بچیدم. کم کم همه ى بخش هاى خانه داشت تکمیل مى شد. به خودم که آمدم دیدم نحوه ى قرار دادن اشیاء و وسایل چقدر شبیه خانه قبلى شده است. میز و کتابخانه و مبل و تلویزیون و صندلى و ... همه و همه همانطور چیده شده بودند که در خانه ى قبلى وجود داشتند. حتى منظم تر. با خودم فکر کردم و از اینکه چطور بدون هیچ هماهنگى اى چیدمان خانه قبلى را روى همین خانه پیاده کرده بودم متعجب بودم. فکر مى کردم باید طراحى و اجزاى خانه ى قدیمى را فراموش مى کردم ولى حالا که به خانه ى جدیدم نگاه میکنم دقیقا همان خانه قبلى توى ذهنم تصویر مى شود.  انگار که خانه قبلى را کَنده و آورده باشى اش دقیقا در مکانِ خانه جدید جاگذارى کرده باشى.
آنجا بود که فهمیدم آدم ها هیچوقت، هیچ چیز را فراموش نمى کنند. بلکه آنها فقط تظاهر میکنند به فراموشى



۹۶/۰۶/۰۷
کامل غلامی