آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

328.

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۳۸ ب.ظ

رفته بودم سلمونی

+ سکانس اول
دیگر آخرهای کار بود. داشت صورتم را با ماشین میزد. یکدفعه یکنفر وارد شد و سلام کرد و رفت سراغ قفسه های کنار آینه و دنبال عطری ، ادکلنی چیزی میگشت. یکی را برداشت و خالی کرد روی لباسش (به فعل خالی کرد توجه کنید !) بعد دیدیم یک بوی خیلی تندی فضا را پُرکرد. رضا(آرایشگر) پرسید: این چی بو که بزَی؟ (این چی بود که زدی؟) ممد(مضنون!) برگشت گفت: نودونُم، هِرا نابو بزم دِ، چی بو مگه؟! (نمیدونم، همینجا بود زدم دیگه، چی بود مگه؟!) رضا: هِی خاک ـَن تی سر! این صورتِ واسه بو ! (خاک بر سرت. این واسه صورت بود!)  

+ سکانس دوم
رضا: مَ نیا ! سیگاری دنی تی همره (منو نگا. با خودت سیگاری داری؟) ممد: نه والا... رضا: چرت نگو برا! یه نخ مَ هَدی خام بشوم بیرون لازم دَنم(چرت نگو داداش! یه نخ بده من میخام برم بیرون لازم دارم) ممد: والا می همره ندارم، خَنی بوشوم خونه جی ویگیرم؟! (بخدا همرام ندارم... میخای برم از خونه بیارم ؟) رضا: بِس اینِ آرایش تمون اَ بون با هم شونیم ( وایسا آرایش این - اشاره به کله ی من! - تموم بشه با هم میریم)



۹۳/۰۸/۱۴
کامل غلامی