آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

254.

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۱۲ ق.ظ
دیروز دیده بودمش. خیلی پیر شده بود. اومد از جلوم رد شد ولی انگار نشناخت. برگشتم و نگاش کردم. شونه هاش افتاه بود و پای راستش هم لنگ میزد. گردنش کج بود، جیب شلوارش پاره شده بود و بدنش دیده میشد. همینجور که داشتم نگاش میکردم یه دفعه دیدم داره کم کم منحرف میشه سمت خیابون. صداش کردم:"وحید داری کجا میری؟ بیا اینور ماشین میزنه لهت میکنه ها!" توجهی به حرفم نکرد... دیگه قشنگ اومده بود وسط خیابون و داشت رو خط ممتد راه میرفت.خیلی آروم راهش رو کج کرد و رفت اون سمتِ خیابون. سرعتش کمتر شده بود. منم داشتم با تعجب نگاش میکردم که یدفعه یه پژو 206 سفیدرنگ رو دیدم که داره از همون سمت بهش نزدیک میشه ... سرعت پژوهه زیاد بود، سرعت وحید کم ... دقت پژوهه کم بود ، دقت وحید هم کم ... پژوهه نتونست خودشو کنترل کنه. زد به وحیدو پرتش کرد اون سمت خیابون. صدای ترمز پژو همه رو ترسوند. کل مردم داشتن به پژوهه نگاه میکردن تا اینکه متوجه وحید شدن. من دوییدم سمت وحید ... مردم یجور نگاه میکردن انگار بروسلی داره با اژدها مبارزه میکنه! اومدم پیش وحیدو حالشو پرسیدم. هوش بود ولی نمیتونست خوب حرف بزنه. از تو جیبش یه جعبه بهم داد و گفت "برو بیمارستان میلاد. اسمی که رو جعبه نوشته رو به اورژانس بیمارستان نشون بده میبرنت پیش دخترم" ... امروز صبح که رفته بودم بیمارستان یه دختر 6-7 ساله رو دیدم که موهاش کلا ریخته بود. میگفت "مامانم 2سال پیش سرطان گرفت و مُرد. من از مُردن میترسم. بابام بهم گفته تو نمی میری. گفته اگه قول بدی زنده بمونی جمعه با هم میریم سینما کلاه قرمزی نگاه کنیم."
۹۳/۰۶/۱۳
کامل غلامی