ریحانه سلام! از من چند نامهى پاره و پوره مانده، یک ویزا
برای سفر به مجارستان و یک گیتار و چند تا کتاب از نزار قبانى. دیگر
چیزى ندارم. خواستم بگویم راستش دیگر به تو فکر نمىکنم! انگارى از جهانم
دور شدهاى. اینکه ایندفعه برایت نامه مىنویسم هم فقط به این دلیل است که ازت
خواهش کنم نامههاى قبلىام را نخوانى. البته مطمئن نیستم که اصلا نامهها
به دستت مىرسید یا نه. اصلا نمىدانم به صندوق پستتان نگاه میکردی تا نامههایم را تویش پیدا کنى یا نه. ولى این آخرین نامه را
مطمئنم که مىخوانىاش. لاىِ جزوهِ داروشناسیات گذاشتمش. زیپِ بزرگِ کولهات را که باز میکنی میبینی. امیدوارم
امتحانهایت را خوب دادهباشى. امیدوارم آنقدر از ته دل بخندى که رودههایت درد بگیرند و دندان هاى براقت پاشیده شوند توى هوا. ریحانه! دیگر ایندفعه نمىخواهد به پدرت سلام
برسانى. راستش خودم این کار را کردم! دیروز براى اولین بار به پدرت سلام گفتم. و البته آخرینبار. خیلى سخت بود.
اصلا داشت تمام تنم مىلرزید از یخزدگى! خلاصه کنم. راستش بابات خیلى آدمِ منطقى ایست
و خوب حرف مىزند. هر چه خواست نداشتم. خانه و ماشین نداشتم چون هنوز پول
کافى نداشتم. پول نداشتم چون هنوز سرِ کار نمىرفتم. کار نداشتم چون هرجایی که میرفتم 5 سال سابقهکار میخواستند. سابقه کار نداشتم چون هنوز کاری را شروع نکردهبودم. من هیچ چیزى که دل بابات را خوش کند نداشتم ریحانه! من هیچوقت
هیچ چیزى که دلِ کسی را خوش کند نداشتم. خودم هم زیاد به خودم دلم خوش نیست. از خودم متنفرم. همانطور که از منطقِ پدرت متنفر بودم. به همان شدت که عاشق تو بودم. شاید بتوانم فراموشت کنم. باید بتوانم فراموشت کنم. هرچند همچنان دوستت خواهم داشت.
دوستدارت. نویسنده
از مجموعه: «نامه به ریحانهاى که هرگز عاشقم نشد» | نامه دهم
طراح: علیرضا مواساتی