توی فیلم green book به موضوعِ شاید تکراریای اشاره میشه ولی سیر داستان جوریه که میشه ازش لذت برد: «نه به تبعیضِ نژادی»
یک سیاهپوست که نوازندهی پیانوعه و خیلی پولدار، به رانندهی سفیدپوستش که پیشتر توی یک «بار» کار میکرده و از سیاپوستا متنفر بوده، نحوهی صحیح صحبت کردن، دزدی نکردن، آشغال نریختن و .. رو یاد میده. البته در مقابل، تونی (سفید پوست) از اون در برابر توهینهای نژادپرستانهی همشهریهاش محافظت میکنه. وقتی این فیلم رو دیدم به این فکر کردم که واقعا «قضاوت نکردن از روی ظاهر» چقدر سخته! بارها خودم رو امتحان کردم تا ببینم میتونم خیلی خوب از پسش بر بیام یا نه، ولی در عمومِ موارد به شکلی ناخودآگاه از روی ظاهر و قیافه یا شغل و حرفهی طرف، در خصوص اخلاق و نحوهی زندگیش قضاوت کردم. اما وقتی فهمیدم مونتنی (از تاثیرگذارترین نویسندگان و فلاسفهی فرانسه) موقعی که شهردار بود و مردم شهرش به طاعون مبتلا شدن، ترسید و توی قصرِ خارج از شهرش موند و حاضر نشد به شهرش برگرده، باورم شد که هر الاکلنگی یه سمتِ بالا داره و یه سمتِ پایین! وقتی فهمیدم ژانژاک روسو بخاطرِ فقر، هر ۵ تا کودکش رو به خانهی اطفال سرراهی سپرده باورم شد که احساساتِ بشردوستانه و انسانیت ربطی به شغل و حرفه و رنگِ پوست نداره. و میخوام از این به بعد این باور رو عملی کنم.