نامه به ریحانهاى که هرگز عاشقم نشد «نامه هشتم»
سلام ریحانه! مىخواهم از سربازى معاف شوم! راستش وضعیت درهم برهم سیاسى و اقتصادى و اجتماعى کشور شاید یکجا به دردم بخورد و یکهو قانون سربازىِ اجبارى لغو شود. مىدانى ریحانه؟ من از اینکه لباس قهوهاىِ پلنگى بپوشم و پوتینِ کلفتِ خشنى به پا کنم و تفنگ به دست بگیرم، مىترسم. ریحانه تو مرا مىشناسى. مىدانى که آدمِ اینجور جاها نبودهام. خب هر کسى نقطه ضعفى دارد. نقطه ضعف من هم ترسهایم است. ترس از سربازى. ترس از نقطه صفر مرزى. ترس از جنگ با قاچاقچىها. ترس از گشت ارشاد. ترس از بابات. ترس از دوست نداشتنت. ریحانه! من با این ترسها بزرگ شدهام. با این ترسها زندگى کردهام. با این ترسهاعاشقت شدهام. حقم نیست براى یک بار هم که شده آنى بشود که دوست دارم؟ که به جاى زندگی با ترس، از این به بعد با تو زندگى کنم؟ که فقط ترسهایم در زندگى شهریهى کلاس فرانسه دخترمان یا بلد نبودنِ زبان مجارستانى و یا گران شدنِ قیمت تخم مرغ باشد. که فقط از حذف آرشیو وبلاگم بترسم.
ریحانه! من دوستت دارم. انگار هیچکس جز تو توى این دنیا نیست تا دوستش داشته باشم. انگار تو تنها کسی هستى که روى زمین مىتوان دوستش داشت. و تو مرا مىترسانی. انگار توى این دنیا کسى غیر از من براى ترساندن وجود ندارد. انگار به دنیایت آمدهام تا بترسم فقط. بالاخره یک روز با بابات در این خصوص صحبت مىکنم. اما فعلا به او سلامم را برسان و بگو درست است. من خیلى ترسویم. ولى هنوز با همین ترسهایم دوستت دارم
دوست دارت. نویسنده
از مجموعه: «نامه به ریحانهاى که هرگز عاشقم نشد» | نامه هشتم
طراح: علیرضا مواساتی