آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است



نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت سوم

ریحانه سلام! مىگفتى از این که نمىتوانى به من تکیه بدهى از من بدت مىآید. مىگفتى من عرضهى تکیهگاه بودن ندارم. راست مىگفتى. ‏من بلد نبودم شبیه تکیهگاهها باشم. به هر ستونی که خواستم تکیه بدهم یا کج بود یا سست بود یا رویش یک تکه کارتن چسبانده بودند که "رنگى نشوید". همین شد که مجبور شدم اصلا. که به جایى تکیه نکنم و به زور روى پایم بایستم و بلد نباشم چجورى مىشود تکیهگاه بود. یاد نگرفتم که تکیه بودن چهجورى است. چه رنگىست اصلا و بویش چه فرقى با عطرِ نانهاى کنجدىِ ساعت ٧صبح دارد. هر وقت که نیمکتهاى پارک را مىبینم بىهوا یادت مىافتم و عطرِ تنت شبیهِ مته تنم را سوراخ مىکند. راستش هنوز هم نمىدانم عطرى که مىزنى اسمش چیست ولى حتما چیز خوبىست. چون تو انتخابش کردهاى. ریحانه! به بابات سلام مرا برسان و بگو که قضیهى سرِ کار رفتنم منتفى است. مىخواهم بروم مجارستان. فقط منتظرم خواهرزادهام به دنیا بیاید و یک عکس باهاش بگیرم و بگذارم اینستاگرام و از ایران بروم. راستش را بخواهى ماندن با غیرِ همزبانهایى که حرفت را نمىفهمند خیلى بهتر از ماندن با همزبانهایىست که حرفت را نمىفهمند! درد را هم که نمىشود چاپ کرد روى کاغذ گلاسه و روى دیوار زد. باید گفتش تا کمى تسکین یابد. هر وقت خواستم بروم برایت توى وبلاگم پست خداحافظى مىنویسم. لطفا هر شب وبلاگم را چک کن.
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه سوم
طراح: علیرضا مواساتی




۵ نظر ۳۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۹
کامل غلامی



نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت دوم


ریحانه سلام! فکر کنم توى اینستاگرام بلاکم کردهاى. چون چند روزى مىشود هیچ عکس و استورىاى ازت ندیدهام. اینکه پست و استورى نگذارى کمى غیرطبیعىاى است. بهنظرم بلاک شدنم طبیعىتر باشد. شاید فکر کنى از این اتفاق ناراحتم ولى باید بگویم که ناراحت نیستم ریحانه! من هیچ وقت از دست تو ناراحت نمىشوم حتى اگر به من بىمحلى کنى و توى سالن دانشکده جواب سلامم را ندهى. راستى امتحانهایت چهطور است؟ فکر کنم حالا که به ترمهاى آخر رسیدهاى گرفتنِ نمره‌ی بالا برایت ارزش خاصى نداشته باشد. مثلِ من که برایت بىاهمیت شدهام. البته من از همان ترم اول هم برایت اهمیتى نداشتم. دیشب که تا ٣ صبح آنلاین بودى من با خیال راحت خوابیدم! اصلا هم دلم برایت نسوخت که چرا تا این موقع بیدارى و فردا امتحانت را چه مىکنى. آخر مىدانى آدمها حق انتخاب دارند و این اختیار در تمام زندگىشان باید بهشان داده شود که هر طور که مىخواهند زندگى کنند. قطعا تو تا ساعت ٣ بیدار ماندن را انتخاب کردى، دقیقا همانطور که مرا انتخاب نکردى. من هم حق انتخاب دارم و دوست دارم همیشه برایت نامه بنویسم و دوستت داشته باشم و دلم برایت تنگ شود. حتى اگر دیگر عکسهایت در اینستاگرام را نبینم و لایکت نکنم و خبرت را نداشته باشم. راستى اگر جزوه خوب براى درس داروشناسى ندارى فردا ساعت ١١ظهر روى نیمکتِ کنارِ بوفه بهترین جزوه داروشناسى دانشکده را مىگذارم. اگر دوست دارى برش دار. لطفا به پدرت سلام مرا برسان
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه دوم
طراح: علیرضا مواساتی



۲ نظر ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۳
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت اول

ریحانه سلام! لطفا به بابات هم سلام مرا برسان. مى‌­دانم که الان بابات از اینکه آلمان باخته عصبانى و ناراحت است و خوش ندارد حتى من را به صورت مجازى هم ببیند. اصلا براى همین بود که دیشب توى اینستاگرام استورى هم نگذاشتم. توى دل خودم خوشحالى کردم و ذوق زدگى‌­هایم را رفتم و تنهایى توى وبلاگم نوشتم فقط. میدانم که بابات وبلاگم را نمى‌­خواند. ولى تو کل وبلاگم را مى‌­خوانى. مگر نه؟ بدون تعارف مسلما خودت مى‌­دانى که از باخت آلمان خوشحال شدم. فقط چون کسى پایه نبود باهام بیاید بیرون، نریختم توى خیابان‌­ها و با پرچم مکزیک خوشحالى نکردم. البته از این هم ترسیدم که این جوگیرهاى نژادپرست اذیتم کنند. آخر آنها که نمى‌­دانند از بچگى از آلمان متنفر بودم و هر تیمى که بتواند ضایعش کند مى‌­شود تیم ملىِ من در آن شب. این را فقط تو مى‌­دانى ریحانه. حتى پدرت هم که از تمامِ جیک و پوک‌­هایم با خبر است دیشب نفهمید به خاطر باخت آلمان به کل افرادِ سوئیت بستنىِ سالار دادم. از آن ٣هزار تومنى‌­ها. البته مى‌­دانم که قیمتش حباب است. ریحانه! امشب مى‌­آیى وقتى انگلیس برد بریزیم توى خیابان‌­ها و مرگ بر انگلیس بگوییم؟ میدانم که بابات همیشه از انگلیس بدش مىآمد. بهش مىگفت روباه پیر. البته من مخالف وارد شدنِ سیاست در فوتبال هستم ولى خب هر چیزى که دلِ بابات را به دست بیاورد قوى‌­ترم مى‌­کند. پس امشب نیم ساعت بعد از بازى انگلیس، توى میدان دوم منتظرت هستم. لطفا همان شال طوسى رنگت را بپوش.

دوست
دارت. نویسنده

 

از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد»
رایمون نوشت: چیزی که مشخص است این است که نام این مجموعه را از «اوریانا فالاچی» دودر کردهایم. دیدیم مملکت که هرکیهرکی است خب ما هم برویم یک اسم دودر کنیم. به جایی بر نمیخورد که. یک چیزی تویِ مایههای «دلبر سیب دارد» توی ذهنمان آمد و قرار است بشود یک چیزی که خوب باشد بههرحال. در حد وسعمان. 10 قسمت است. با این شکل و شمایل. ولی فرق اساسیاش این است که هر شب و در طول 10 شب منتشر میشود. طولانی نخواهد شد مثل دلبر که ناز کند و عشو بریزد و نیاید هی هربار. همچنان علیرضا مواساتی «کیبورد به دست» همراهمان است. مثل کنه چسبیده‌ایم بهش. ولش هم نمی‌کنیم. با دلبر همراهمان بوده. با ریحانه هم همراهیمان کرده. دمِ مرام و هنرش گرم است حقیقتا.



۹ نظر ۲۹ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۷
کامل غلامی


فوتبال 1

فوتبال 2


دو عکس بالا از عکس های بازیِ ایران - اسپانیا هستن. عشق و دوستی. چیزی که شاید فوتبال خیلی بهتر بتونه مارو بهش برسونه



فوتبال 3


این یکی از بازیکنایِ استرالیاست. که بعد از باخت توی یکی از بازی ها توسط فرزنداشس دلجویی میشه ^^



فوتبال 5


این «ام‌باپه» ست. کسیکه توى یکی از بازی های جام بهترین بازیکن زمین شد. ٢ تا گل زد و یه پنالتى گرفت. به دیوار اتاقش دقت کنین. به رویاهاش. به لبخندش. کم نیستن از این علیرضا بیرانوندها. ما چرا جزءشون نباشیم؟



۷ نظر ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۶
کامل غلامی




آپدیت جدید اینستاگرام دوباره شده نقل محافل ادبى و نیمهادبى و گاها بىادبى! جان به جانمان کنند از تَرَک سقف خانهمان هم سوژه میسازیم برای گذرانِ این روزهاى بدمصب. البته اگر بخواهیم دقیق شویم روى موضوع میتوانیم حق بدهیم به خودمان که اینها را میکنیم تا یک نموره سوزشش کمتر شود. می‌دانید که؟

Ask me a question بازىِ جدیدى بود که شروع شد. بد و خیلى تهاجمى هم شروع شد خداوکیلى. موافق و مخالف هم زیاد داشت. برای اعلام موضع صریحِ خود نسبت به این مسئله (از دفتر ترامپ زنگ زدند و گفتند «سریع موضع‌ات را مشخص کن» آخر!) باید به چند نکته اشاره کنم.

یک. اینستاگرام اپلیکشن است
! می‌دانم که این را همه می‌دانند. ادامه دارد. اینستاگرام اپلیکیشنی‌ست که هدف اصلی‌اش سرگرمى و تفریح بوده است. و خب اینکه یکسرى از افراد فعالیتهاى فرهنگى و تجارى هم داخلش انجام میدهند و پولهاى خفنی هم به جیب می‌زنند، باز تغییرى در اینکه این اپلیکیشن یک اپلیکشنِ سرگرمکننده است ایجاد نمی‌کند. کاربرد اصلى اینستاگرام عکس گرفتن توى مهمانى و موقع شام و نهار و توى جنگل و دریا و ... ست. اینستاگرام روایت کننده‌ی زندگى افراد در فعالیت هایی‌ست که انجام میدهند. بنابرین ایراد گرفتن از کسانیکه عکسهاى به اصطلاح لاکچرى می‌گذارند، عملا زیر سوال بردنِ هدف و مسیر اصلى این برنامه است.

دو.
هر آپدیت جدیدى نیاز به امتحان و آزمایش توسط همه کاربران ندارد. به فرض مثال اینکه شما موقع کتاب خواندنت اول گیلاس بخورى یا زردآلو واقعا آنقدر مهم نیست که برایش از قابلیت نظرخواهى استفاده میکنى! درست نمی‌گویم؟ و همینطور قابلیت Ask me a question همین شرایط را دارد. این قابلیت مسلما براى کسانى طراحى شده که تعداد زیادى دنبال کننده‌ی «موجه» دارند و داراى هنرى خاص هستند که دنبال کنندههایشان به خاطر محدودیتهاى دایرکت شاید نتوانستند به شکلى صحیح جواب سوال‌هایشان را بگیرند. یا کسانیکه نیاز هست ازشان سوال بشود و جوابهایشان بتواند برای طیف خاصی مفید باشد (برخى از چهرهها اصلا دایرکتهاشان را چک نمیکنند و .. ) و خب یقیقنا اینکه «سلام خوبى؟!‎» بعنوان سوال مطرح بشود و شما بیایى و پاسخ بدهى «قربونت برم عزیزم‎»و 87 تا استوری اینچنینی بگذاری هیچ دردى را از هیچ کسى دوا نمیکند. خداوکیلی هر جور که حساب کردم و هر چقدر که فکر کردم دیدم هیچ دردی را رفع نمی‌کند. اسهال ساده را هم حتی!‎ هر چند طبق بند اول قرار نیست حتما ما بحث فاخرى را مطرح کنیم و از آن نتیجه بگیریم. ولى خب آخر «سلام خوبى؟!‎» و «قربونت برم عزیزم‎» یکجوری یک طوریست.

سه.
اما کسانى هم هستند که در جواب منتقدانى که به فراگیرى آپدیت خاصى معترض‌اند، جملهى ‏«خب پیج شخصىِ خودمه. دوس ندارى فالو نکن‎» را میکوبند پیشانیِ طرف و اگر یک کم بىاعصاب باشند استوری می‌کنند و آیدى ات را می‌گذارند که «بلاک اند ریپورت بشه دوست جونیا» و آن بنده خدا را به افلاک می‌دهند! باید اذعان کرد که دقیقا به همان حق و شرطى که من مختارم در اکانت شخصى خودم، ١٧٨ استورى پشت هم بگذارم و به سوالات مسخره‌ی فالوورهایم جواب بدهم، شخص منتقد هم حق دارد از این روندِ (از دید خودش) نادرست انتقاد کند و استوری بگذارد. ینى دقیقا همانقدر که من حق دارم، منقد هم حق دارد. و خدا دوست ندارد کسانى را که ناحقى مىکنند حقیقتا.


چهار. در جواب عزیزانى که عنوان میکنند «اگه قرار نیست من ازشون استفاده کنم پس چرا گذاشتنش؟‎» به پاسخ آن مسؤول عزیزمان اکتفا مىکنم که فرمودند ‏«اگه مردم ندارند که بخورند پس چرا چاق هستند؟!‎»



و من الله توفیق




۴ نظر ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۵:۳۲
کامل غلامی



دیدمش



وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم. یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم. یادم رفت ریز ریز نخندم. وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم  یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته. یادم رفت کنجکاوی نکنم. هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند! یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند. ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم می‌رود. به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست. بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد! یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید. و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت. من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد. از این فراموشى نمىمیرم! ولی یادم میرود که نبینمش. یادم میرود که به او فکر نکنم. چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این هزار، بار از مُردن دردناکتر است.



رایمون نوشت: عکاس فوقالعاده را نمیشناسم.




۸ نظر ۲۰ تیر ۹۷ ، ۰۰:۴۳
کامل غلامی


«ملی و راههای نرفتهاش» نه فیلمِ خوبی بود و نه فیلم بدی. فیلم تلخی بود. اما کمی واقعیتر میتوانست باشد. سیاهنمایی نداشت. ولی اشتباهنمایی چرا! البته با دیدی زنانه و زن محور. علت اینکه گفتم کمی واقعیتر میتوانست باشد این بود که مرد در این فیلم، در فجیعترین حالت ممکن تصویر میشود. نامرد، نفهم، خشن و بیاعتنا. تهمینه میلانی در تلاش است تا رنجها و مشقتهای زنان را تصویر کند ولی غافل است از اینکه در مقابل مردان را آنگونه که نیستند (یا به عبارت درست تر، آنگونه که «همهشان» نیستند) میبیند و این را تعمیم میدهد. شوهر ملی، برادر بزرگ ملی، پدر ملی، پدرِ شوهر ملی. همه این ها جزء کسانیاند که با زن همان رفتاری را دارن که 100 سال پیش میشد. این حجم از مردانی اینچنین توی کت هیچکس نمیرود و خب شاید علت این استفاده، نشان دادنِ عمق فاجعه باشد. دختری که از فضای خفقان آلودِ خانه به بهانه ازدواج فرار میکند و وارد خانهی دیگری میشود که خفقان و استبداد شدیدتری توی هوایش در جریان است. کتکها و محدودیتهای عجیب و غریب و بیدلیلی که متحمل میشود و تهش، خودکشی میکند.


ملی و راه های نرفته اش1

ملی و راه های نرفته اش2

ملی و راه های نرفته اش3


دیالوگ: چون سیبیل ندارم باید همهش کتک بخورم و فحش بشنوم؟



۱۱ نظر ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۸:۳۶
کامل غلامی


ساخت ایران


تا حالا هفت نفر هفت تا هفتتیر بالا سرت گرفتن؟ هفت نفر با هفت تا هفتتیر جلومون واستادن. رو به رومون واستادن. تکون بخوریم هفت تا هفتتیر خالى میشه رومون. مىدونى چى میگیم؟ امروز که تنها بودیم از همون اولِ صب با پوستِ تنمون لمس کردیمشون. بدمصبا سلول به سلول تنمون رو وارد معرکه کرده بودن که برقصیم به سازشون. هی بهشون می‌گفتیم بابا رقصیدن جرمه توی این مملکت. میگیرن چوب توی آستینمون میکنن. ما هنوز کلی آرزو داریم. زن نگرفتیم هنوز. دخترمون هنوز به دنیا نیومده «بابا بابا» کنه واسمون. میفهمین اصلن چی میگین؟ بیاین و از ما دس بکشین بذارین توی همین تنهاییمون بسوزیم. اصلا خودمون میدونیم چهجوری طی کنیم این تنهایی رو. سریال دانلود میکنیم میبینیم. خرج نتمون بالا هم بره بهتره از اینکه کلیپامون پخش شه توی فضاهای مجازی بشیم مضحکه عام و خاص. میدونین چیه؟ آخه دخترم نیستیم که بیان و برامون گلو جر بدن و واسمون پیج فیک بزنن و هشتگ راه بندازن. به هیچیشون نیست که اصلن چه وضعیتی میشیم. حتی شاید فعالای حقوق زنان بیان و علیهمون طومار بنویسن به ولله. که چرا اومدی و کارِ تخصصیِ زنارو به سخره گرفتی و فیلان و بیسار. بابا میدونیم داریم چرت و پرت میگیم، ولی باور کنین وضعمون از این چرتوپرتتره این روزا. بدیش هم اینه به همه چیش داریم عادت میکنیم. دماغمونو بگیرن، بیخیالِ نفس کشیدن میشیم و آبشش در میاریم. آبو که ازمون بگیرن کلا بیخیال اکسیژنش میشیم. میشیم مثِ این تک سلولیا که بدون اکسیژن نفس میکشیدن. اینجور تجربهها رو داشتیم که میگیمها. ما حرف چرتوپرتِ الکی ول نمیکنیم طرفِ کسی. مستدل و مستند حرف میزنیم. باور نداری؟ برو 30 سال قبلمونو ببین. اون‌وقته که باور میکنی. توی این فکریم که یه پولی بدیم دست اون هفت نفر تا زودتر بزنن و ناکارمون کنن. دیگه نمیکشیم. درسته «ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود» ولی خیلی وقته کپنمون تموم شده. یکی هی توی گوشمون فریاد میزنه «باید ببازی! باید ببازی!» باید بریم، باید بریم تا یکی دیگه بیاد جامون. سرمربی! لطفا تعویض!




رایمون نوشت: عکس مربوطه به فیلم «ساخت ایران». فیلم جالبیه. از دیدنش پشیمون نمیشین. جمله اول هم دیالوگ «فرهاد» توی این فیلمه. امروز 8 قسمتش رو دیدم! شاید خیلی وحشیانه به نظر بیاد ولی اینجا ایرانه. هر چیزی میتونه در شرف وقوع باشه. میدونی که؟




۲ نظر ۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۰:۲۲
کامل غلامی


وقتى که ارزشها عوض میشن
بى ارزشا جامونو مى
گیرن
دزدى رو خرها می
کنن اما
مامورها پالونو مى
گیرن!
این وضعیت قطعا خطرناکه

ماهى رو کردن توى تنگ نفت
حالا که تنگِ آب شفافه!
دیدت کماکان مختله وقتی
حرفاشون از بُن مایه شوآفه!
حرفاىِ حقِ من خطرناکه!

دنیاىِ «تنهاتر بمون دختر!»
دنیاى «ساکت شو! نخون! دختر»
دنیاى آخر از زمون دختر!
قطعا دیگه جاىِ قشنگى نیست

چشمات یه عمره تار می
بینه
رو صورتش لکاىِ ننگینه
اینم یه راهِ سود از دینه!!
وقتی که دنیایِ قشنگی نیست

حرفى واسه گفتن نمى
مونه
اینى که گفتن می
شه قانونش
اى خاک عالم تو سرِ اون که
قرضى شه حتى سفره و نونش!!
آوازتو کم کن برو دختر!

اشکاى جارى بهتره واست!
توىِ رسانه بازتابش کن!
بیدار باش اما زبونت رو
تُو این تزلزل خوب خوابش کن!
لبخندتم جم کن برو دختر!

دنیاىِ «موهاتو بکن تُو تر!»
دنیاى آدم های ترسوتر
دنیاى شوآفای پُر رو تر
قطعا دیگه جاىِ قشنگى نیست

اما تو این سنگو قشنگش کن
برگرد تُو جنگو قشنگش کن
دنیای بدرنگو قشنگش کن
حالا که دنیایِ قشنگى نیست



رایمون نوشت: صبح که خبرِ مائده هژبری (همان دخترِ رقاصِ دستگیر شده) را شنیدم توی بیمارستان بودم. اعصابم خرد شد. همانجا یک بند نوشتم. ظهر بیشتر نوشتم. شب اینچنین شد.



۶ نظر ۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۲:۴۲
کامل غلامی


بوسه


بهش گفتیم دیروز روز جهانى بوسه بودها. توى پارک نشسته بودیم که اینو بهش گفتیم. وحشیانه نگاهمون کرد که «خب که چى؟» گفتیم «خب هیچی. ینی هیچیِ هیچی هم نهها. ولی در کل خواستیم اطلاع داده باشیم.» خندید. وقتی خندید انگار ریش ریش شد تمومِ دلمون. یه جورِ حال خوب کنی قلبمون به درد اومد. بهش گفتیم «میدونیم الان شرایط مهیا نیست و چش زیاده واسه دیدن. ولی خب چه کنیم که دلمون مثِ پوستِ پیاز نازکه و تاب نمیاره یسری موضوعارو. میذاریم توى لیست بدهکاریاتون که بعدا تسویه کنین باهامون.» خندید. جوری خندید که کلا یادمون رفت هر چى طلب داشتیم و هر چى بدهى داشته. ولى خب هر کی ندونه خودمون که میدونیم چقد بدهکارشیم. چقد هوادارشیم. چقد خیلی تباهیم در مقابلش.



رایمون نوشت: عکاس فوق العاده ی این عکس رو توی اینستاگرام پیدا کرده بودم ولی متاسفانه اسم و آدرسش رو فراموش کردم الان. اگه آدرسی ازش دارین مرسی که میدین.



۹ نظر ۱۶ تیر ۹۷ ، ۲۳:۰۴
کامل غلامی