آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است


جف چشامونو مى چسبونیم به صفحه ى نورانىِ موبایل و زور میزنیم تا تصمیمِ نهایى مون رو بگیریم. اما نمیشه. زورمون نمیرسه به این روزاى بى مروت. دیدى پاییزم جل و پلاسشو جم کرد و رفت؟ نگفتم حواست رو جم کن که سرت بى کلاه نمونه؟ نگفتم این پاییز نامرد تر از این حرفاس؟
هنوز که هنوز نوکِ دلمون میسوزه. انگار یه تنه ى خیسِ درختِ افرا توش سوزونده باشن. دود میده.
شما که چشات آبیه، شما که یه اقیانوس دارى توى جف چشات. میشه واسمون یه بارونى، برفى، تگرگى بفرستى؟ تا بشوره ببره این روزاى دلتنگى رو




۴ نظر ۲۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۵
کامل غلامی



"سه دانشجو چند ماه بعد از کودتاى ٢٨مرداد و در اعتراض به از سرگیرى روابط ایران با بریتانیا کشته مى شوند!
١٦آذر ١٣٣٢ است. حکومت رضاشاه سرکوب و فضاى سیاسى کمى بازتر شده. فعالیت هاى سیاسى دانشجویان به نسبت افزایش پیدا کرده است. رابطه ى ایران با بریتانیا که در دوران نخست وزیرى مصدق قطع شده بود، مجدد شکل مى گیرد و نیکسون (به نیابت از رئیس جمهور وقت آمریکا) براى مذاکره به ایران مى آید. بعد از انتشار این خبر دانشجویان مخالف، به اعتراض دست مى زنند. این اعتراضات توسط دولت سرکوب مى شود. نیروهاى ارتش وارد دانشگاه مى شوند و عده اى از دانشجویان را  در کلاس هاى درس و محوطه ى دانشگاه دستگیر و بازداشت مى کنند. در این درگیرى هاست که سه دانشجو در دانشکده فنى تهران کشته مى شوند."

این بود خلاصه اى از وقایع ١٦آذر که اکنون به آن روز دانشجو مى گوییم. روزى که آزادى، عدالت، اعتماد بر خود و کوتاه کردنِ دستِ بیگانه به دستان دانشجویان مطالبه مى شود. دانشجویانِ شجاعى که شاید این روزها دغدغه هاشان را اشتباه معنا کرده باشند. به نفعِ خود. در مسیرى که خودشان خط کشى کرده اند. مثلِ همیشه. اما باید بدانند که قطعا نمى توانند آزادى را اشتباه معنا کنند، عدالت را اشتباه معنا کنند. دانشگاه را اشتباه معنا کنند.

#دانشگاه_زنده_است


۱ نظر ۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۶
کامل غلامی


توى اتاق عمل بیمارستان، بیکارتر از همیشه نشسته بودم و داشتم به این فکر مى کردم که بخاطر نبودِ بیمار باید خوشحال باشم یا ناراحت. حالم با دیشب فرق داشت. پسرى که دارد توى تاریکى و زیر نورِ گوشى، ترانه مى نویسد و شعرهاى عاشقانه ى نزارقبانى را مى خواند، با پسرى که با ماسک و کلاه و لباسى یک دست سبزرنگ توى اتاق عمل نشسته و انتظار بیمار را مى کشد خیلى فرق دارد. دوتا بودم. دو شقه. شبیه سیبى که از وسط دو تکه اش کرده باشند ولى این دو تکه هیچ شباهتى به هم نداشته باشند. و حتى گاهى در تضاد با هم براى تصاحبِ چیزى بجنگند. نمیدانستم باید کدام تکه را بیشتر دوست بدارم. نمیدانستم کدام تکه قوى تر است. کدام خوشبخت تر. دو دنیاى متفاوت براى خودم ساخته بودم. یک دنیا بوىِ دارو و اتاق عمل و خون و بتادین میداد و دنیایى دیگر بوى چاى تازه دم و برگه هاى کتاب شعر و جوهر خودکار. یک روز کلاهِ آبى و ماسکِ سفید و لباس سبز بر تن، پرونده ى بیمار میخواندم و داروهاى عمل را آماده مى کردم. با روى خوش با بیمار صحبت مى کردم. به متخصص لبخند مى زدم. داروها و مکانیسم اثرشان را مرور مى کردم
و روز دیگر توى خانه و پشت میز مى نشستم، خودکار و کاغذ جلوى رویم مى گذاشتم و به سلول هاى مغزم فشار مى آوردم تا چیزى بنویسد. مکتب هاى شعرىِ عرب را روبه رویم مى گذاشتم و با شگفتى مى خواندمشان. روبه کتابخانه ى اتاقم مى ایستادم و با ذوق به کتاب هایم نگاه مى کردم. داستان همشهرى را برمیداشتم و میخواندم. توى جشنواره هاى ادبىِ اخیر مى گشتم و اگر جشنواره ى باب میلى پیدا مى شد ثبت نام مى کردم.
دو آدم بودم در یک بدن. تکه ى اول نه مى خواست تکه ى دیگرش را دوست بدارد و نه مى توانست کلکش را بکَند. تکه ى دوم آنقدرها توى کتاب ها محو بود که حضور تکه ى اول برایش اهمیتى نداشت.
این اواخر تنها رابطه اى که این دو تکه با هم داشتند، یک همکارىِ تبهکارانه بود. یک جنایت! یک قتل!
بله! آنها تکه ى سومِ من را در نطفه خفه کردند. تکه اى که دوست داشت سنگِ صبور باشد ولى نتوانست. تکه ى مشاورى که تمام تلاشش را کرد تا دانش آموزانش دیدشان را عوض کنند، درس را براى درس بخوانند نه درصدِ کنکور. ولى نتوانست. ضعیف بود. میخواست بهشان یاد بدهد که بیست گرفتن در مقابل فهمیدن، سه هیچ عقب است ولى دانش آموزانش براى گرفتنِ نمره ى ٢٢تلاش مى کردند. توى فضایى بودند که این تکه ى ضعیفِ آقاى مشاور نمى توانست از پسشان بر بیاید. شاید فکر مى کردند که این مشاور دارد از راه به درشان مى کند. چند روزى است دارم تلاش مى کنم تا تکه هاى ضعیفم را حذف کنم. پاکِ پاک. زلال و قوى. فکر میکنم آدم دو تکه باشد ولى قوى، خیلى بهتر است از اینکه چهل تکه باشد اما ضعیف.

#کامل_غلامى


۱ نظر ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۱
کامل غلامی


وضعیت کارِ فرهنگى توى دانشگاها اینطوره که

بعد از اینکه دبیر یه کانون یا تشکلى میشى،

٣ الى ٥ گروه به گروه هاى تلگرامت اضافه میشه.
در همین حد فقط!


۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۰
کامل غلامی

به مامان گفتم سرم درد میکنه، فک کنم بخاطر چشامه. شمارش رفته بالا
نگفت از بس سرت تو اون گوشیته!
دوتا هویج برداشت، شُست، خرد کرد آورد گذاشت توى زیر دستىِ بغلم. گفت بخور تازه خریدم، واسه چشات خوبه


۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۹
کامل غلامی