نامه به ریحانهاى که هرگز عاشقم نشد «نامه سوم»
يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ب.ظ
ریحانه سلام! مىگفتى از این که نمىتوانى به من تکیه بدهى از من بدت مىآید. مىگفتى من عرضهى تکیهگاه بودن ندارم. راست مىگفتى. من بلد نبودم شبیه تکیهگاهها باشم. به هر ستونی که خواستم تکیه بدهم یا کج بود یا سست بود یا رویش یک تکه کارتن چسبانده بودند که "رنگى نشوید". همین شد که مجبور شدم اصلا. که به جایى تکیه نکنم و به زور روى پایم بایستم و بلد نباشم چجورى مىشود تکیهگاه بود. یاد نگرفتم که تکیه بودن چهجورى است. چه رنگىست اصلا و بویش چه فرقى با عطرِ نانهاى کنجدىِ ساعت ٧صبح دارد. هر وقت که نیمکتهاى پارک را مىبینم بىهوا یادت مىافتم و عطرِ تنت شبیهِ مته تنم را سوراخ مىکند. راستش هنوز هم نمىدانم عطرى که مىزنى اسمش چیست ولى حتما چیز خوبىست. چون تو انتخابش کردهاى. ریحانه! به بابات سلام مرا برسان و بگو که قضیهى سرِ کار رفتنم منتفى است. مىخواهم بروم مجارستان. فقط منتظرم خواهرزادهام به دنیا بیاید و یک عکس باهاش بگیرم و بگذارم اینستاگرام و از ایران بروم. راستش را بخواهى ماندن با غیرِ همزبانهایى که حرفت را نمىفهمند خیلى بهتر از ماندن با همزبانهایىست که حرفت را نمىفهمند! درد را هم که نمىشود چاپ کرد روى کاغذ گلاسه و روى دیوار زد. باید گفتش تا کمى تسکین یابد. هر وقت خواستم بروم برایت توى وبلاگم پست خداحافظى مىنویسم. لطفا هر شب وبلاگم را چک کن.
دوستدارت. نویسندهاز مجموعه: «نامه به ریحانهاى که هرگز عاشقم نشد» | نامه سوم
طراح: علیرضا مواساتی