.
.
.
.
.
رایمون تنها رفیقی بوده که پنج سال منو تحمل کرده. این دو ماه یکم هواش رو داشته باشین | فعلا
.
.
.
.
.
رایمون تنها رفیقی بوده که پنج سال منو تحمل کرده. این دو ماه یکم هواش رو داشته باشین | فعلا
زندگیم رو به افلاک دادم کم کم. دارم میرم تویِ غارِ خودم. اینستا که دیاکتیو شد و رفت. توییتر لاگ اوت شد. فیسبوک تعطیل شد. واتس آپ لاگ اوت شد. همین تلگرامی هم که مونده نود درصدش برای بچه های نشریه ست که به کمکم نیاز داشتن و قطعا نمیتونستن شماره سوم رو خودشون جمع کنن. وگرنه اونم کنار گذاشته می شد. توی دفترچه یادداشتم، توی تاریخ 16 آذر نوشتم «از امروز باید برم توی غارِ خودم» و با این کارها سعی کردم برم توی غار خودم. کتاب روی کتاب گذاشتم برای خوندن. فیلم دانلود کردم واسه دیدن. واسه منی که یه مدت 8 صبح از خونه می زدم بیرون و 8 شب میومدم خونه، موندم توی خونه توی کلِ 24 ساعت شده بود یه وظیفه. خب البته سخت بود. هی یادش میفتادم و با فاصله ی 70 کیلومتریِ بینمون نمی شد این عطش رو برطرف کنم. هی کتاب میخوندم و یادش میفتادم. فیلم میدیدم و یادش میفتادم. میخوابیدم و یادش میفتادم. عشق عجب چیزیه واقعا. اونم عجب کاپیتانی بود. یه دوهفته ای توی غارِ خودم سر کردم و وبلاگ رو جدی تر گرفتم و نوشتم و خوندم و فیلم دیدم. داره تموم میشه این دو هفته. شاید فردا آخرین روزش باشه. بعدش یه سفرِ دو روزه به تهران و بعدشم که شب یلدا و بعدشم اعزام به بابل. نمیدونم چه چیزی انتظارم رو میکشه. نمیدونم اصلا اونجا کجاست. ولی اصلا نگران نیستم. به قولِ علیرضا تهِ تهش خاموشیِ 8 شب و چهار تا پامرغی رفتنه دیگه. تموم میشه میره.
توی فیلم «رخ دیوانه»
اونجایی که مسعود میگه
«مارو یاد پادگان ننداز دیگه، احوالمون گُهمرغی شد!»
چقدر ساعد سهیلی رو قشنگ درک کردم.
مثل اینکه اینو از زبونِ خودم گفته باشه.
+ تنها چهار روز دیگر تا اعزام
شاید براتون مهم باشه که هفته بعد قراره روی کدوم برجک نگهبانی بدیم.
خواستیم بگیم راهی شدیم بابل
سپاه، آموزشگاه المهدی بابل | ۱ دی ۹۷
نگرانِ اتفاقایِ کوچیکِ اعصابخردکنی که
توی زندگیت میفته نباش.
این دنیا به اندازهی کافی
اتفاقهای بزرگِ اعصابخردکن
تو دستوبالش داره!
تا حالا اینقدِ ضایع حس نکرده بودم یکی خرم کرده باشه! ینی جوری سرم کلاه رفت که گمونم بعدِ عهدنامهی ترکمنچای، این یکی از بزرگتریناش بود. ترکمنچای رو ماها نبسته بودیم ولی اینو ما بستیم. بدم بستیم. از کجا میدونستیم یه تیکه چوب و روسری بالاسرش میتونه باعثِ پناهندگی بشه؟ به همهشون هم ندادن البت. چه عکسا و طرحایی که ساختن ازش و رفت روی بیلبوردهای مجازیمون. چه ساده خر شدیم! حالا اگه ناراحت میشین از جمع بستن، یا اگه به محافظان حقوق حیوانات بر میخوره که «خر مگه چشه؟» اصلا گِل بگیرین اون جمله رو. ولی من توی انزوای خودم دارم فکر میکنم که چقد باحال خر شدم. توی انزوام که میتونم خر شم؟ پس میشم. حالا همه اینارو میشه تحمل کرد و زد به حسابِ همهی سگدو زدنهامون واسه این زندگی. ولی تشویقِ دخترِ مو وزوزیِ خیابونِ انقلاب به تحریم کردنِ بیشترمون دیگه تهِ نالوطیگریه. این دنیا داره تهِ گندوکثافتاش رومیپاشه روی صورتمون. اصلن هم به این توجه نداره که ماها کسایی رو داریم که یه مدتی تپه تپه کثافت ساختن توی این مملکت. یکی دکمهی صادراتِ کثافت رو بزنه. خاموشش کنین نامسلمونا. دیگه حتی نفس کشیدن هم داره برامون سخت میشه.
+ البته نباید به حرفای صداوسیما هم گوش دادها. این اقدام سازمان یافته و .. نبوده. چون اولین نفری که در اعتراض به حجاب اجباری روسری از سر برداشت، ویدا موحد بود نه این خانم (شاپرک شجریزاده) یعنی به این حرف رسانههای داخلی که برداشتن روسری و به چوب کردنش سازمانیافته بوده نباید اعتنایی کرد. هرچند حالا من به همه چیز مشکوکم. حتی چشمهایش!
داشتم توی آپارت در خصوص موضوعی سرچ میکردم تا مستندهای مرتبط بهش رو پیدا و نگاه کنم. سمتِ راستِ این سایت که یسری پیشنهادها مرتبط با موضوع ارائه میشه به یک برنامهی اینترنتی به نام «هفت و نیم» برخورد کردم. همینجوری و بدون هیچ دلیلی اپیزود دوم این برنامه رو باز و شروع به دیدن کردم. یه مصاحبه بود با این مضمون که رهبر کرهی شمالی اومده گفته چون جومونگ شخصیتش اصالتا از این کشور بوده، کرهی جنوبی باید نصفِ درآمدهای ناشی از فروشِ این فیلم رو به اونا پس بده و گرنه بد میبینه جنگ میشه و .. و از مردمِ سطح شهر سوال کرد که آیا این حق کره شمالیست یا خیر. همه - بدون استثنا - در خصوص این موضوع با جدیت تمام صحبت کردن و برخی از سیاستهای جنگ طلبانهی کره شمالی شاکی بودن. برخی به اسطورهپروری و رفتار نادرستِ کره جنوبی اشاره داشتن و برخی هم میانهروی کرده و گفتن بهتره با هم دوست باشن و .. بدون اینکه کسی بیاد و اعلام کنه در این خصوص اطلاعاتِ درستی ندارم و نمیدونم دقیقا چه باید بشود. در انتها هم مصاحبه کننده اعلام کرده تمامِ صحبتهایِ ابداییش شوخی بوده و اصلا بین کرهجنوبی و شمالی بر سرِ جومونگ دعوایی نیست. وقتی به این بخش از برنامه دقت کردم یادم اومد که چقدر بعضی وقتا شدید و حق به جانب وارد بحثهایِ مسخره میشیم. درحالیه که شاید هیچ حقی توی اون موضوع نداشته باشیم. هیچ اطلاعی در اون خصوص نداشته باشیم. فقط حرف میزنیم تا حرف زده باشیم.
این برنامه رو اینجا میتونین ببینین
«مصادره» داستانِ بیشرفانیست با لباسِ شریفان! داستانِ سادهلوحانی که بیشرف خوانده میشوند، چون آن بیشرفانِ اصلی، شرافتِ اینانی را که شریفند، زیرِ سوال بردهاند! کمی سخت شد ولی مصادره به راحتی اینان را بیان میکند.
• «مهران احمدی» گفته دعا میکنم خاوری با دیدن مصادره به ایران برگردد و پول مردم را پس بدهد!
زیباییِ جسمی بیاعتبارترین چیزه! این مدل زیبایی یعنی حدودِ میانگینِ اندام و صورتِ قومِ برتر. تا همین صدسال پیش توی ایران موهای مشکی، گونههای برجسته، چشمای خمار و چاقی برای زن اوجِ زیبایی بود. (همون زیباییِ قجری!) چرا؟ چون ایرانیا، مغولان رو توی سلولهای ذهنشون داشتن. چرا؟ چون در اون زمان مغولها شرقِ جهان رو زیر سیطرهی خودشون گرفته بودن و قوم برتر محسوب میشدن. اما در دنیای الان، موهای طلایی، چشمای رنگی و لاغری شده مظهرِ زیبایی. چرا؟ چون قوم برتر به سمت اروپاییها شیفت پیدا کرده. جالبه که توی [مثلا] صد سال پیش در ایران چشمای رنگی نشون از بدشگونی بوده و به افرادی که چشماشون رنگی بوده دید خوبی نداشتن! هرچند هنوزم چنین تفکری در برخی مناطق وجود داره. بنابراین صورتِ زیبایِ ظاهر هیچ نیست خب. سیرتِ زیبا بیار
دلم هواییِ مویِ بلند و مشکیِ توست / بگو «به من چه» و کوتاه کن، طلایی کن
از مهدی فرجی
این خودمونیم که تعیین میکنیم چجوری باهامون برخورد بشه. چه برچسبی رومون گذاشته بشه و چه مدلی باشیم. وقتی سعی میکنی خودت رو در سطحیترین نقطه حفظ کنی، میبازی. سخت میشه کار و چه بسا تهش دهنت سرویس شه. آبی که خیلی بالا باشه پاکه و شیرین (بارون) و آبی که خیلی پایین باشه هم پاکه و شیرین (چشمه) اما آبی که روی سطح هست و همه میبیننش شوره و لعنت شده (دریا) هرچقدرم وسیع باشه. هرچقدرم غولآسا باشه.
.
.
.
.
رایمون نوشت1: بحثِ بارون شد میخوام یه موضوع جالب و شاید مسخره رو باهاتون در میون بذارم. در خصوص تفکراتِ آریاییها در مورد بارون و علت باریدن قطرههای آب از آسمون. اونا اعتقاد داشتن ابرها گلههای گاوی هستن با پستانهای پُرشیر! اینها هستن که شیرشون رو روونهی زمین میکنن و ما به شکل بارون اونارو میبینیم. وقتهایی هم که بارون نمیاد رو اینجوری توجیه میکنن که توی برخی روزها، یسری ابرهای گاودزد وجود داره که میان و این گاوها رو در خودشون حبس میکنن. برای اینکه این گاوها از زندان آزاد بشن خدای رعد و برق (ایندره) به همراه خدای باد (وایو) به جنگ با ابرها میرن و با غرشهای پیاپی (همون رعدوبرق) باعث شکست ابرها و آزادی گاوها میشن. تا گاوها مجدد بتونن شیرشون رو به سمت زمین روانه کنن!
.
.
.
.
رایمون نوشت2: وقتی بحثِ آریایی و .. پیش اومد با خودم فکر کردم که چی باعث میشه که این حجم از تاریخ، این حجم از دانش و این حجم از فرهنگ یکهو تنزل پیدا میکنه و یا بهتر بگم، کسانی دیگر با فرهنگهایی پایینتر و تاریخی که نداشتن، میان و جاشو میگیرن؟ که یه جایی خوندم طولانیترین سلسلهی ایران (یعنی صفویان) فقط ۲۲۰ سال دوام داشته و منشاش هم ایلی بوده درحالیکه در غرب یک خانواده تا ۱۳۰۰ سال هم سابقهی حکومت داشتن! (کنتها، دوکها و لردها) شاید چنین چیزی (ثبات) باعث حفظ ارزشها و انتقال صحیحش به نسلهای بعد بوده باشه. از طرفِ دیگه وضعیتِ نهادیعه در کشور به نامِ «دانشگاه». این نهاد اونچنان که باید توی کشور [صحیح] شکل نگرفت و اگر هم گرفت به جای اینکه بیشتر تحت تاثیر «منوچهری»ها و «اثیرالدین اخسیکتی»ها باشه، اسیر و گرفتارِ «صادق هدایت»ها و «بزرگ علوی»ها بوده!
این جمله را به دقت بخوانید: «یکی از بدترین معایب، زشتترین گناهان و منشا بسیاری از مفاسد، دروغ است. به نحوی که از گناهان کبیره محسوب شده و از رذایل اخلاقی به شمار میرود.» اینها را خیلی خیلی زیاد همه جا توی گوشمان خواندهاند و بهمان یاددادهاند که دروغ نگوییم. «دروغگو دشمن خداست و هر که دروغ بگوید جایش وسط آتش است.» اما آیا واقعا چنین است؟ آیا واقعا دروغگویی تهِ تهش نتیجهی جبرانناپذیری برای شخصِ دروغگو دارد؟ یا منفعتش بیشتر از مضراتش است؟ انسان به هر اندازه که بیشتر دروغ بگوید، به همان اندازه دروغ گفتن برایش سادهتر میشود. و هر اندازه که دروغ گفتن برایش سادهتر شود، در این کار مهارت مییابد. آیا ماهران در دروغگویی زندگیِ بهتری ندارند؟ اصلا نمیخواهیم به تقدیس دروغ و دروغگو بپردازیم همان طور که اصلا هدفمان این نیست دروغ را بده کنیم. «آیا همه دروغگو هستند؟» نه، اینچنین نیست. «هیچکس دروغ نمیگوید؟» نه قطعا اینطور نیز نیست. تقریباً تمامی افراد؛ دروغهایی بیضرر و مودبانه مرتکب میشوند، براى مثال، ستایش میزبان بخاطر یک مهمانیِ ساده، تعریف از موهایِ وزوزی و مسخرهی همکلاسی در جشن تولد، گفتگوهای کسلکننده و غیره. هیچکس واقعا انتظار ندارد که در این موقعیت، حقیقت را بگوییم. بنابراین باید به این نتیجه برسیم که همه ماها دروغ را بد میدانیم ولی انجامش میدهیم. چرا؟
اگر بخواهیم یک تعریفِ کلی و جامع از دروغ و دروغگویی ارائه بدهیم «ناهماهنگی زبان و دل» شاید جامعترین و کوتاهترین تعریفِ ممکن باشد. اما آیا لازم است همه جا زبان و دلمان با هم هماهنگ باشد؟ آیا آنان که ناهماهنگند بیشتر سود نمیبرند؟ اصلا سود چیست و تباهیای که در نتیجهی دروغگویی عاید میشود به چه معناست؟ با وجود آنکه دروغگویی در اغلب فرهنگها و ادیان نکوهش شده است، در همهی جوامع انسانی به نحو جدی شایع است. پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس در تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که هر آمریکایی هر 8 دقیقه یک بار دروغ میگوید (روزنامه اطلاعات، 19 فروردین 1376) . نتایج تحقیقاتی که برای یک نشریه روانشناسی در ایتالیا انجام شده، نشان میدهد که 70 درصد از شرکتکنندگان در مصاحبه روزانه 5 تا 10 بار دروغ میگویند. میزان دروغگویی در اجتماعات مختلف متفاوت است و خانواده اجتماعیست که بیشترین میزان دروغ در آن در جریان است! بیشترین دروغگویی در بین همسران و در وهلهی دوم خانواده درجه یک و در نهایت در بین غریبههاست ) تحقیق محدثی و فلسفی)
موضوع دارد جذاب میشود!! دروغ آنچنان که فکر میکردیم، از ما دور نیست. حالا باید دقیقتر بدانیم چرا ما دروغ میگوییم. طبق گزارشی) بالایان، روان شناسی کودک به زبان ساده، اصفهان، انتشارات مشعل) ترس؛ از اصلیترین دلایل دروغگوییست. ترس از مجازات، خدشهدار شدن آبرو، یا هر چیز دیگر. شاید این ترسها در برهههای زمانی و موقعیتهای مختلف متفاوت بروز کند. مثلا یک کودک 10 ساله دروغ میگوید چون از مجازاتِ ناشی از عملِ نادرستش میترسد. یک فرد بالغ دروغ میگوید چون میترسد آبرویش برود. یک قاتل دروغ میگوید چون میترسد اعدام شود! اگر بخواهیم این نسبت را به صورت کمی بررسی کنیم به این اعداد میرسیم: ترس / 71درصد – غرور یا خودخواهی / 17درصد – آزار و شیطنت / 10درصد و نوع دوستی / 2درصد.
خب. به نظر در مسیر خوبی قرار گرفتیم. به همان جایی که میتوان ادعا کرد من دروغ میگویم چون میترسم! اما ترس از چه؟ در مقابل که؟ هرچند فکر میکنم که دلایل دیگری نیز در بروز این رذیلت )آیا دوغگویی واقعا رذیلت است؟ نمیدانم) موثرند و نسل جوانی که تابِ پاسخگویی دائمی به پدر، مادر، همکلاسی، دوست، همسایه و ... را ندارد، برای دور شدن از سینجیمهای تمام نشدنیِ والدین - عموما مادر – سعی میکند یکجوری قضیه را ماستمالی کند تا وارد اصل داستان نشود. همین یعنی دروغگویی. همینکه اصل و تمام داستان را نگویم یعنی دروغ گفتهایم حالا اینکه داستان را وارونه کنیم که دیگر احسنالدروغهاست! بیاید یک مثال ساده بزنیم. فرض کنید شما ساعت 12 شب تازه وارد خانه شدهاید. پدر/مادرتان ازتان میپرسد «کجا بودی؟» و شما میگویید «با بچهها رفته بودیم بیرون دور بزنیم». قطعا مکالمه به اینجا ختم نمیشود و سوالهای دیگری اعم از «کدوم بچهها؟ اونا کی هستن؟ دقیقا کجا رفته بودین؟ شام چی خوردین؟ از ساعت 6 غروب تا 12 شب فقط همونجا بودین؟ چقدر خرج کردی؟ و ..» ردیف میشوند و شبیه پتک توی سرتان فرود میآیند. اما بیاید در جوابِ «کجا بودی» بگویید «خونهی محسن بودم داشتیم فوتبال دستی میزدیم» با این توضیح که محسن یکی از دوستان قدیمیتان است و مورد اعتماد خانواده. مطمئنا دیگر از ردیفهای پتکوار سوالهای اعصابخردکن خبری نخواهد بود و شما با خیالی آسوده وارد اتاقتان شده و میخوابید. دقت کردید که این روند چطور شکل گرفت؟ درست است که شاید ترسِ از رفتن به جاهای نامساعد باعث این جواب هم بوده باشد اما دلیل اصلیِ این نوع پاسخگویی، سوالهای ادامهدار و اعصابخردکنی بوده که پشت هم ردیف شده و بر کوفتگیهای ناشی از تلکابین سواری با بچههای دانشگاه افزوده. بله! شما خانه محسن نبودید. اکیپی رفته بودید تلکابین سواری!
دروغگویی موضوع چندان پیچیده و عجیب و غریبی نیست که بخواهیم در خصوص دلایل، انگیزهها و پیامدهایش صحبت کنیم و طومار بنویسیم و تهش نتیجه بگیریم که بد است یا خوب. هر چند همه جا نهی شده و بد عنوان شده و از آن به زشتی یاد شده است اما به شخصه هنوز به شکلی واقعا آرمانی تکلیفش را مشخص شده نمیبینم. دروغگویی در بستر خانواده بنیان را متزلزل میکند. درست. اما در اجتماع چطور؟ اصلا در اجتماع نیز بنیان را متزلزل کند. آیا مهم است؟ قضیهی کشتی و سوراخ و اجتماع را همهمان میدانیم و نیاز نیست با آن استدلال به این نتیجه برسیم که دروغگویی در اجتماع باعث میشود ما غرق شویم، ولی چیزی که در حال حاضر میبینیم واقعیتر نیست؟ این بار نمیخواهیم به نتیجهای برسیم. که اگر به این نتیجه برسیم که «دروغ بد است» نتیجهایست که خیلیها و خیلی قبلترها بدان رسیدهاند و اگر به این نتیجه برسیم که «دروغ خوب است» یک نتیجهی بیپایه و غیرمستدل عنوان کردهایم. حالا اینکه متهم بشویم به تقدیسِ امور زشت) زشت از نظر خودشان) به کنار.
چه بخواهیم و چه نخواهیم در روابطمان شاهد دروغگوییهای زیادی هستیم. بعضیشان به ما و زندگیمان مربوط است و برخیشان هیچ ارتباطی بهمان ندارد. اگر از کسانی باشیم که دروغ را نهی میکنند؛ هرگز نخواهیم توانست افراد را از دروغگویی منع کنیم اما میتوانیم در انتخاب افرادی که باید باهامان در ارتباط باشند بیشتر دقت داشته باشیم. میتوانیم همچنان به افسانهی درازیِ بینیِ پینوکیو متعهد بمانیم و سوءظنهامان را نریزیم توی روابطمان یا میتوانیم یک پلی گراف باشیم. دستگاه دروغسنجی که یک به یک دروغها را استخراج میکند. هرچند وقتی این دستگاه را در زندگیمان وارد کردیم باید قید خیلیها را توی زندگی بزنیم!
چاپ شده در شماره 106 نشریه درددل
چاپ شده در شماره 103 نشریه درددل.
عکس ها ایران نیستند.