آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی


توى اتوبوس نشستم. پشتم دو تا خانومِ میان سال نشستن و بلند بلند با هم حرف میزنن. صندلى جلوم یه پیرزن تنها نشسته که داره با تلفن صحبت میکنه. بلند بلند داد میزنه! سمت چپم هم یه پیرمرد و پیرزن خیلى آروم نشستن و پیرمرده داره با دستىِ کنار صندلیش ور میره.
هندفرى رو گذاشتم توى گوشم و به این فکر میکنم که چقدر با این نسل فرق دارم. چقدر بلند بلند صحبت کردنشون روى اعصابه، چقدر دعا کردنِ پیرزنه پشت تلفن صادقانه و بى شیله پیله س. چقدر کنجکاویه پیرمرده واسه درست کردنِ دستىِ کنار صندلیش واسم عجیبه

۰۷ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۵
کامل غلامی


سر صبحه. از خواب بیدار میشى. هنوز دست و صورتت رو نشستى و صبحونه نخوردى که موبایلت رو از کنارِ تختت برمیدارى. نتت رو روشن مى کنى و میرى تلگرام ببینى کى چه پیامى داده. جوابِ اون رفیقت که ساعت ٢و خورده اى شب یادآورى کرده فردا صبح بهش زنگ بزنى و بیدارش کنى رو نمیدى. میرى توى گروه کلاسى دانشکده تا ببینى مباحث امتحان فردا چیه؟ همینجور که منتظرى یکى بهت فصل هاى امتحان رو بگه میبینى کانال ایسنا اطلاعیه زده "زلزله ى ٤ ریشترى کرمان را لرزاند"
به زور خودت رو از روى تخت مى کشى بیرون و درحالیکه دارى نت گوشى رو خاموش مى کنى میرى سمت دستشویى. بنظر میاد امن ترین جاى جهان اونجاست. همه ى فکر و ذکر و آرزوها و امیدهاتو خالى میکنى توى کاسه توالت و میاى بیرون. میشینى چاى میخورى و سعى میکنى جزوه ى لامصبِ "مراقبت هاى پس از بیهوشى" رو تموم کنى. ما که مدهوشیم توى این انزوا. دیگه چه مراقبتى پس از این مدهوشى! خودت رو میزنى به اون راه. مى بینى چیزى عایدت نشده. میزنى به این راه. بازم چیزى عایدت نمیشه. همینجور که دارى این راه و اون راه میزنى، ایسنا احتمالِ یه زلزله ى ٧ ریشترى توى شمال تهران رو اعلام میکنه. با حرص و ولع تک تک جمله هاى جزوه رو جورى میخونى که دندونات از شدت عصبانیت روى هم ساییده میشن. ضربان قلبت میره بالا (جزوه میگه نام علمى این اتفاق تاکى کاردیه) با استناد به همین جزوه هات یه "ایندرال" میندازى بالا و بالاى جزوه با خودکارِ قرمز مى نویسى "ما که قراره پروانه شیم، بذار دنیا تا میخواد پیله کنه"

شروع میکنى به درس خوندن. ضربان قلبت برگشته به حالت نرمال ولى توى مغزت همه چیز در حالِ لرزشه ...





۱ نظر ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۹:۰۸
کامل غلامی


جف چشامونو مى چسبونیم به صفحه ى نورانىِ موبایل و زور میزنیم تا تصمیمِ نهایى مون رو بگیریم. اما نمیشه. زورمون نمیرسه به این روزاى بى مروت. دیدى پاییزم جل و پلاسشو جم کرد و رفت؟ نگفتم حواست رو جم کن که سرت بى کلاه نمونه؟ نگفتم این پاییز نامرد تر از این حرفاس؟
هنوز که هنوز نوکِ دلمون میسوزه. انگار یه تنه ى خیسِ درختِ افرا توش سوزونده باشن. دود میده.
شما که چشات آبیه، شما که یه اقیانوس دارى توى جف چشات. میشه واسمون یه بارونى، برفى، تگرگى بفرستى؟ تا بشوره ببره این روزاى دلتنگى رو




۴ نظر ۲۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۵
کامل غلامی



"سه دانشجو چند ماه بعد از کودتاى ٢٨مرداد و در اعتراض به از سرگیرى روابط ایران با بریتانیا کشته مى شوند!
١٦آذر ١٣٣٢ است. حکومت رضاشاه سرکوب و فضاى سیاسى کمى بازتر شده. فعالیت هاى سیاسى دانشجویان به نسبت افزایش پیدا کرده است. رابطه ى ایران با بریتانیا که در دوران نخست وزیرى مصدق قطع شده بود، مجدد شکل مى گیرد و نیکسون (به نیابت از رئیس جمهور وقت آمریکا) براى مذاکره به ایران مى آید. بعد از انتشار این خبر دانشجویان مخالف، به اعتراض دست مى زنند. این اعتراضات توسط دولت سرکوب مى شود. نیروهاى ارتش وارد دانشگاه مى شوند و عده اى از دانشجویان را  در کلاس هاى درس و محوطه ى دانشگاه دستگیر و بازداشت مى کنند. در این درگیرى هاست که سه دانشجو در دانشکده فنى تهران کشته مى شوند."

این بود خلاصه اى از وقایع ١٦آذر که اکنون به آن روز دانشجو مى گوییم. روزى که آزادى، عدالت، اعتماد بر خود و کوتاه کردنِ دستِ بیگانه به دستان دانشجویان مطالبه مى شود. دانشجویانِ شجاعى که شاید این روزها دغدغه هاشان را اشتباه معنا کرده باشند. به نفعِ خود. در مسیرى که خودشان خط کشى کرده اند. مثلِ همیشه. اما باید بدانند که قطعا نمى توانند آزادى را اشتباه معنا کنند، عدالت را اشتباه معنا کنند. دانشگاه را اشتباه معنا کنند.

#دانشگاه_زنده_است


۱ نظر ۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۶
کامل غلامی


توى اتاق عمل بیمارستان، بیکارتر از همیشه نشسته بودم و داشتم به این فکر مى کردم که بخاطر نبودِ بیمار باید خوشحال باشم یا ناراحت. حالم با دیشب فرق داشت. پسرى که دارد توى تاریکى و زیر نورِ گوشى، ترانه مى نویسد و شعرهاى عاشقانه ى نزارقبانى را مى خواند، با پسرى که با ماسک و کلاه و لباسى یک دست سبزرنگ توى اتاق عمل نشسته و انتظار بیمار را مى کشد خیلى فرق دارد. دوتا بودم. دو شقه. شبیه سیبى که از وسط دو تکه اش کرده باشند ولى این دو تکه هیچ شباهتى به هم نداشته باشند. و حتى گاهى در تضاد با هم براى تصاحبِ چیزى بجنگند. نمیدانستم باید کدام تکه را بیشتر دوست بدارم. نمیدانستم کدام تکه قوى تر است. کدام خوشبخت تر. دو دنیاى متفاوت براى خودم ساخته بودم. یک دنیا بوىِ دارو و اتاق عمل و خون و بتادین میداد و دنیایى دیگر بوى چاى تازه دم و برگه هاى کتاب شعر و جوهر خودکار. یک روز کلاهِ آبى و ماسکِ سفید و لباس سبز بر تن، پرونده ى بیمار میخواندم و داروهاى عمل را آماده مى کردم. با روى خوش با بیمار صحبت مى کردم. به متخصص لبخند مى زدم. داروها و مکانیسم اثرشان را مرور مى کردم
و روز دیگر توى خانه و پشت میز مى نشستم، خودکار و کاغذ جلوى رویم مى گذاشتم و به سلول هاى مغزم فشار مى آوردم تا چیزى بنویسد. مکتب هاى شعرىِ عرب را روبه رویم مى گذاشتم و با شگفتى مى خواندمشان. روبه کتابخانه ى اتاقم مى ایستادم و با ذوق به کتاب هایم نگاه مى کردم. داستان همشهرى را برمیداشتم و میخواندم. توى جشنواره هاى ادبىِ اخیر مى گشتم و اگر جشنواره ى باب میلى پیدا مى شد ثبت نام مى کردم.
دو آدم بودم در یک بدن. تکه ى اول نه مى خواست تکه ى دیگرش را دوست بدارد و نه مى توانست کلکش را بکَند. تکه ى دوم آنقدرها توى کتاب ها محو بود که حضور تکه ى اول برایش اهمیتى نداشت.
این اواخر تنها رابطه اى که این دو تکه با هم داشتند، یک همکارىِ تبهکارانه بود. یک جنایت! یک قتل!
بله! آنها تکه ى سومِ من را در نطفه خفه کردند. تکه اى که دوست داشت سنگِ صبور باشد ولى نتوانست. تکه ى مشاورى که تمام تلاشش را کرد تا دانش آموزانش دیدشان را عوض کنند، درس را براى درس بخوانند نه درصدِ کنکور. ولى نتوانست. ضعیف بود. میخواست بهشان یاد بدهد که بیست گرفتن در مقابل فهمیدن، سه هیچ عقب است ولى دانش آموزانش براى گرفتنِ نمره ى ٢٢تلاش مى کردند. توى فضایى بودند که این تکه ى ضعیفِ آقاى مشاور نمى توانست از پسشان بر بیاید. شاید فکر مى کردند که این مشاور دارد از راه به درشان مى کند. چند روزى است دارم تلاش مى کنم تا تکه هاى ضعیفم را حذف کنم. پاکِ پاک. زلال و قوى. فکر میکنم آدم دو تکه باشد ولى قوى، خیلى بهتر است از اینکه چهل تکه باشد اما ضعیف.

#کامل_غلامى


۱ نظر ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۱
کامل غلامی


وضعیت کارِ فرهنگى توى دانشگاها اینطوره که

بعد از اینکه دبیر یه کانون یا تشکلى میشى،

٣ الى ٥ گروه به گروه هاى تلگرامت اضافه میشه.
در همین حد فقط!


۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۰
کامل غلامی

به مامان گفتم سرم درد میکنه، فک کنم بخاطر چشامه. شمارش رفته بالا
نگفت از بس سرت تو اون گوشیته!
دوتا هویج برداشت، شُست، خرد کرد آورد گذاشت توى زیر دستىِ بغلم. گفت بخور تازه خریدم، واسه چشات خوبه


۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۹
کامل غلامی

اینو نوشته بودم گذاشته بودم توی گروه های دانشگاه. که بهمون رای بدن:


من همون "دانشجو خیلى عادى ولى نگران"ه ام

🔻 انتخابات #کانون_هاى_فرهنگى_دانشگاه

همون #کامل_غلامى

آقا ما زیاد نمیخوایم ادبیاتى حرف بزنیم. نه اینکه بلد نباشیم ها. نه. راستیاتش نمیگنجه توى این محفل، کتابى صوبت کردن. واس خاطر همین  سریع میریم سرِ اصل مطلب تا داستان رو روشن کنیم براتون. وقتتونم نگیریم زیاد. ما خواستیم کاندیداى کانون شعر دانشگاه بشیم. نه اینکه از رو هوا و هوس ها. میز و دفتر دستک رو نیاز نداریم. وجدانا. یدونه تک نفره ش رو داریم تو اتاقمون. همون واسمون کافیه. ولى دیدیم توانایى و استعدادشو داریم (تف به ریا) گفتیم خب بیایم بیشتر ازش استفاده کنیم. واس خاطر اینکه زیاد نبافته باشیم هم یه سرى کارایى که مرتکب شدیم توى این چن ترم رو میریزیم رو دایره. دیگه انتخاب با خودتون. ولى یادتون باشه بنظر بنده "گنجشکى که انجیر میخوره، نوکش کج نیست. بلکه اون انجیر رو #انتخاب کرده"

🔻حواسمون به انتخابامون باشه:)


رزومه ى فعلیمون در طى حدودا ٥ترم فعالیت فرهنگى:
١. برگزیده مرحله فینال جشنواره فرهنگى وزارت بهداشت (سال ٩٥)
٢. برگزیده جشنواره فرهنگى ققنوس(سال ٩٥)
٣. دبیر کانون شعروادب دانشکده شرق گیلان (سه ترم)
٣. عضو هئیت تحریریه نشریه قهوه قجرى و دبیر بخش کتاب شناسى
٤. عضو هیئت تحریریه نشریه نما (یک شماره)
٥. نشریه انعکاس
٦. فعال فرهنگى شهرستان (سال ٩٦)
٧. برگزارى سه شب شعر در دانشکده (هر ترم یک شب شعر) که تقریبا بى سابقه بوده در دانشگاه


🔻حالا اگه خواستین بیشتر ازمون بدونین مصاحبه مون با سیات مفدا خدمت شما:

http://www.mefda.ir/news/29966/


فعلا همینا اومد توى ذهنمون. در ضمن. یه جمله هم تهش بگم. لیستى که در پایین مشاهده مینمایید رو save کنید توى گوشیتون. فردا به همینا راى بدین(لیست ائتلاف زنجیره)


همینا دیگه. مواظب خودتون باشین؛)

۳ نظر ۳۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۴
کامل غلامی


رفته بودیم اینستا ببینیم خبر جدیدى توى بخش هاى مختلف دنیا و جهان اتفاق افتاده یا نه یا تتلو جدیدا به کى فحش داده و از کى حمایت کرده. بعد از اینکه چندتا استورىِ با بکگراندِ مشکى و صداى سیاوش قمیشى رو ملاحظه فرمودیم، دیدیم یه نوتیفیکشن اومده که Naser567 فالو کرده مارو. توى مخیله مون گشتیم تا بفهمیم توى این دنیاى فانى چه رفاقتى با چه ناصرى داشتیم که به فالو کردن کشیده!
به نتیجه اى نرسیدیم.(مدیونین فک نکنین همه اونایى که مارو توى اینستا فالو میکنن از رفقامونن)
رفتیم توى صفحه ى این آقا ناصر ببینیم کى هست اصلا. چیکاره س، مدیکال استیودنته یا فتوگرافر. که دیدیم هیچ. پوچ بود! اصلا بنده خدا "بیو" نزده بود تنگِ پیجش. خشک و خالى! تنها راهى که داشتیم تا ببینیم کیه طرف، این بود که بریم پستاشو باز کنیم و زوم کنیم توى صورتش بلکم بشناسیمش. همینکارو کردیم. دوتا عکس بیشتر نداشت. ٣٦٠٠تا فالوینگ و ٢٣ تا فالوور. تاریخ اولین پستشم بر میگشت به ١٧ساعت قبل. یه حسى هم بهم میگفت همین تازگیا نصب کرده اینستاشو. اینکه چطور تونسته توى ١٧ساعت ٣هزاروشیشصد نفر رو فالو کنه به کنار. اون دوتا پستش جالب ناکى بود، عجیب!
عکسِ اول رو توى یه باغِ درختِ پرتقال گرفته بود. با از این رکابى جدیداى مشکى رنگ. یه خالکوبىِ "مادر" هم توى ساعد دست چپش سوسو میکرد. جالبیش هم این بود که هیچ متن و به قول این اینستاگرامرها "کپشنى" نداشت پستش.
عکس دوم رو باز کردیم. اینبار لوکیشنِ عکس توى جاده بود. بغلِ تابلوىِ "خطر سقوط سنگ ریزه" وایساده بود و با دست راست تکیه داده بود بهش. به افقم خیره شده بود و بدجور توى حس رفته بود. ارتباطِ تابلو و افق و جاده و اینا زیاد مهم نبوده در کل. چیزى که مهم بود اینه که هنوزم هستن کساییکه توى بیوى اینستاشون نمینویسن "یه شهریورىِ خاص"

٢٧ آبان ٩٦


۱ نظر ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۵
کامل غلامی


دیدین توى لوازم تحریرى ها یا مثلا توى فروشگاه هاى اسباب بازى فروشى یا توى بازار، یسرى از بچه ها هستن که گیر میدن به یه وسیله اى و براى رسیدن به خواسته شون (که خریدنِ اون وسیله س) جیغ و داد مى زنن و گریه میکنن و در بعضى موارد خودشونو کتک مى زنن؟
داشتم به این موضوع فکر مى کردم که یه بچه توى اون دوران چرا فکر مى کنه تنها راه رسیدن به مقصودش فریاد کشیدنه؟ آیا همه ى بچه ها در مقابل این خواسته ها، همین رفتارهاى مشابه رو نشون میدن؟ و اونایى که این رفتار رو نشون میدن چه دلیل و پس زمینه اى واسه این کار میتونن داشته باشن. تا اینکه امروز صبح شروع کردم به خوندن کتابى به اسم #کاربرد_روانشناسى_در_آموزش اثر #لئونور_درویل . توى بخش دوم این کتاب دقیقا به همین موضوع اشاره شده. یه بچه در همون ابتدا و مثلا توى خونه براى رسیدن به هدفش از مادر یا پدر یه تقاضایى میکنه. ولى به هر دلیلى این تقاضا با جواب منفى مواجه میشه. توى مرحله دوم بچه براى پافشارى روى مقصودش میاد و درخواستش رو با صداى بلندترى ابراز میکنه. در این حالت توجه بیشترى به درخواست اون میشه ولى همچنان جواب منفیه. بچه سعى میکنه درخواستش رو با صداى بلند تر و در بعضى مواقع پرت کردن وسیله به این طرف و اونطرف و یا خودزنى همراه کنه که در این حالت (در اکثر مواقع) به مقصود خودش میرسه. با ادامه ى این روند بچه یاد میگیره براى رسیدن به هدفش  همون بار اول فریاد بکشه و به شلوغ کارى بپردازه. که بتونه توى زمان کمتر به هدفش برسه. اصلا هم براش مهم نیست که جایى که وایساده و داره اینکارو میکنه توى خونه س یا بازار یا فروشگاه اسباب بازى فروشى. اون  مى خواد به هر طریقى به هدفش برسه.
این ماییم که به بچه یاد میدیم چطور رفتار کنه. برخورد و عکس العمل ما نسبت به درخواست هاى ابتدایى و عادى بچه س که اگر درست باشه به فریاد هاى بلند و رفتارهاى شدید منتهى نمیشه.



۴ نظر ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۱۲
کامل غلامی