.
.
دقیقا یک روز مانده بود به ماهِ مهر. شدیدا درگیرِ برنامهی دانشجویان جدیدالورود بودیم که داشت برای نخستین بار توی زیباکنار برگزار میشد. از شارژ گوشیام که ساعت 9 صبح 35% بیشتر نبود باید متوجه میشدم که روزِ عجیبا شلوغی خواهم داشت. تویِ گروه تلگرامیِ ترتیب داده شده که به یک روال ثابت برای شروع هر کاری تبدیل شده (برای شروعِ هر کاری؛ چه اکیپ رفتن به کوه باشد، چه تولد گرفتن و چه کادر اجرایی مراسم دانشجویان جدیدالورود و چه شب یلدا، نخستین اقدامی که باید انجام داد، ساختِ گروهی با اسم مشخص و اد کردن چند نفر از فعالینِ آن حوزه است) ، وظایف هر کس مشخص شده بود و داشتم برایشان توضیح میدادم که دقیقا چه کاری باید بکنند. تویِ اتاقِ گرد گرفتهی خوابگاه که به دلیلیِ تعمیراتِ تابستانه (که به مهر متاستاز داده بود) شبیه قبرستانهای مسیحیان شده بود، راه میرفتم و با Voice به بچهها توضیح میدادم که ماجرا از چه قرار است. صدایم از فریاد زدنهای آن روز گرفته بود این موضوع نکته مثبتی برایم محسوب میشد. مسلما کسانی که من را پیش از این نمیشناختند با شنیدنِ چنین صدایِ خشن و نخراشیدهای کمی حواسشان را بیشتر جمع میکردند. خلاصه 6 - 7 موضوع مطرح و توضیحاتِ تفصیلی در خصوص هر کادر و برنامهاش ارائه شد. در طولِ همهی این صحبتها کنارِ تخت و به دیوارِ روبهروییام تکیه داده بود و با تعجب به من نگاه میکرد. «ترمک» بود. بقیه جاها را نمیدانم ولی ما در دانشگاه علوم پزشکی گیلان به ترم پایینیهامان میگوییم «ترمک!». «کاف» در ترمک نشانهایست از تحبیب و نه تصغیر! تازه وارد اتاقم شده بود و قرار بود از این به بعد اینجا باشد. اما نمیدانست که یک هفته بیشتر قرار نیست اینجا باشم و دو سالِ آیندهی عمرم را به جایِ خوابگاه دانشگاه باید در خوابگاهِ پادگان بگذرانم. خوب بود که این را نمیدانست چون همین اولِ کار پررو میشد. بعد از اینکه صحبتهایم تمام شد و بلند شدم تا کمی وسایلم را جمع و جور کنم، بدون هیچ مقدمهای گفت «داداش شما تمیزین دیگه؟!» برق از سرم پرید یکهو. یعنی چی که شما تمیزین دیگه؟ نه کثیفیم! لبخندِ مسخرهای زدم و به چشمانِ پر از سوالش نگاه کردم و گفتم «دمت گرم دیگه!». دستپاچه شد و شبیهِ کسانی که خرابکاریای کرده باشند و بخواهند خرابکاریشان را جبران کنند گفت «نه نه. منظورم اینه که شما اینجا سیگار اینا که نمیکشین؟» به نظر میرسید دنبال یکسری جملات میگشت تا گندِ بالا آورده را جمع و جور کند: «آخه میدونی چیه؟ من آسم دارم. خواستم مطمئن شم که اینجا مشکلی برام پیش نمیاد» هدفش چیز بدی نبود ولی نوع بیانش جوری بود که اگر خسته نبودم و کمی حال داشتم ممکن بود جوابِ دندانشکنی بهش بدهم. گلویم میسوخت. آب دهانم را قورت دادم و با همان لبخند مسخره گفتم «نه من سیگار نمیکشم. دو نفری هم که اینجا هستن سیگار نمیکشن.» خیالش راحت شده بود اما فکر میکنم نمیدانست هوایِ مرطوبِ شرجیِ گیلان برای کسانی که با این آب و هوا خو نگرفتهاند از هر سیگارِ بدونِ فیلتری هم عذابآورتر است.
.
.
.
رایمون نوشت: عکس خوابگاه بوستان است | رشت
.
.
.
.
.
رایمون نوشت: عکس همان بیمارستان است. ولی آن شخص نه «گل شیر سوار» است و نه «احمد شیشه بر»
.
.
.
وبلاگ کامل غلامی | mr-raymon.blog.ir