دوستدختر رویاها!
راستشو بخوای همیشه فکر میکردم یه دوستدختر با سینههای بزرگ گیرم میاد. ینی توی خیالاتم این فکرو همیشه داشتم. به هیچچیزش فکر نمیکردم جز سینههاش. من آدمِ شهوترانی نیستم. شایدم باشم. اصلن اونی که میگه نیست، هست. پس منم هستم! چی؟ دوستدختر قبلیم؟ نه! نه! اون سینههای بزرگی نداشت. منم زیاد دوستش نداشتم. واسه همین حرف اول اسمشو روی هیچ جای بدنم خالکوبی نکردم. ولی ایندفعه میخوام اینکارو بکنم. واسه دوستدختر جدیدم که عاشقِ حیوونای خونگی نباشه و بلد باشه سیگار رو بده توی ریههاش و گیاهخوار باشه و سینههای بزرگی داشته باشه. چی؟ من گیاهخوارم؟ نه! من هیچوقت گیاهخوار نبودم. ولی دوست دارم اون گیاهخوار باشه تا تیکههای مرغ و گوشتِ توی غذاش رو من بخورم. اینا چیه که دارم بهتون میگم؟ شماها اینجا چی میخواین؟ این کیه که داره جای من حرف میزنه؟ دیوونه شدم؟ نمیدونم. راستشو بخوای همیشه فکر میکردم دیونه بودن بهتره. آره. کاش دیوونه شده باشم. یه دیوونه که دوسدخترش سینههای بزرگی داره.