تا بزرگ شوی
پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۰۱ ب.ظ
میخواستم از معلمها بگم. بعد دیدم خب اینهمه ازشون گفتن و هی پلاکارد بالا گرفتن از حقوقِ نداشتهشون و انگیزهی پرپر شدهشون و صدای خفهشدهشون. تهش هم هیچی به هیچی. ینی یه درجه هم زاویهی مسخرهی نامساعدِ وضعشون اصلاح نشد که نشد. حالا هی بیان سنوات و بیمه طلایی و کوفت و زهرِ مار ببندن به نافِ معلمها. درست میشه مگه؟
میدونم! میدونم که اولین نکتهای که میشه در خصوص یه معلم توی این مملکت گفت [احتمالا] اینه که حقیقتن اونی نیستن که باید باشن. اومدن که یسری سر فصل بگن و برن. نه درس زندگی بلدن که یاد بدن و نه دلسوزیِ شدید و قابل لمسی دارن که بخوان در قبال دانشآموزاشون داشته باشن. سیاهنمایی نیستها. اینو منی دارم میگم که بابام معلمه. مامانم معلم. دوتا از خالههام. یکی از شوهرخالههام. یکی از عمههام. دوسه تا از شوهرعمههام. یکی از دخترعموهام و چندتایی که گمونم آمارشون دستم نیست الان. نصف فامیل معلمن ولی واقعیتی که هست اینه که تلخ شده این حرفه. سخت شده. در مورد حقوق و مسائل مالیش صحبتی نمیکنم چون واضحن مشخصه وضع. اما سطح ارزشگذاریِ اجتماعیِ معلمها توی این مدت هم شدیدن افت کرده. وقتی که دانشآموز روی معلم دست بلند میکنه و حتی معلم نمیتونه از روی دلسوزی سرِ دانشآموزش داد بزنه، تبدیل میشیم به ملتی که مدرسههای غیرانتفاعیش شلوغتر از دولتیهایِ عادیان. اونایی هم که توی عادیه موندن پولِ غیرانتفاعیعه رو نداشتن، وگرنه تاحالا بارو بسته بودن. بحث کنکور و کتابای کمکآموزشی و کلاسهای فوقالعادهی میلیونی و روزی ۱۰ ساعت درس خوندن و این مسخرههای هر سال بیشتر شونده هم صحبتیه که مجال شدیدن زیادی میخواد واسه نطق.
تهش نتیجهی خاصی نمیخوام بگیرم از این حرفا. که حتی اگه نتیجه هم بگیرم توی عمل تغییرِ محسوسی نخواهیم دید. همونجور که توی این ۲۰وچند سالی که عمر گرفتم تغییری ندیدم توی وضع مامان و بابا.
تنهای چیزی که میدونم اینه که، مملکتی که توش معلم به فکرِ شیفتِ اضافه و کار کردن با ماشین و مشاور املاک و باغ و مزرعهست، نمیتونه به جایی برسه. نمیتونه دانشآموزِ خلاق پرورش بده. نمیتونه جاش وسطِ بهشت باشه!
۹۸/۰۲/۱۲