آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

گورِ بابایِ همه‌شون

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۳۴ ب.ظ
 
سوارِ بی‌آر‌تی که شدم هی با خودم کلنجار می‌رفتم و ساعت را نگاه می‌کردم که یک موقع دیر نشود. بعضی مسافرها بیشتر از من عجله داشتند و با فریادِ «آقا حرکت کن دیگه!»هایشان این موضوع را ابراز می‌کردند. هرچند پسری که کنارم نشسته بود و قرار بود ایستگاهِ منتهی به بانکِ شهر را بهم نشان بدهد خیلی بیخیال‌تر از این‌حرف‌ها بود. توی اینستاگرام کلیپ‌های رپِ بهزاد لیتو و رفیقانش را نگاه می‌کرد. کله‌ام توی گوشی‌اش نبود. صدایِ بلندی که از سمتش می‌آمد این را بهم می‌فهماند. کارمندِ بانک شهر نصیبی بهمان نرسانده بود و باید مسیرِ تقریبا طولانیِ بازگشت را با فحش به آنان‌که نمی‌گذاشتند کتابِ بیشتری بخرم ادامه می‌دادم. البته زمختیِ پوتین و کلفتیِ اورکتِ نظامی به اندازه‌ی کافی جا برای فحش دادن به پادگان و فرمانده‌ی زبان‌نفهمش گذاشته بود که اصلن چیزی به کارمندِ بانک و راننده‌ی بی‌آرتی و آدامس‌فروشِ سمجِ توی ایستگاه نمی‌رسید.
خودم را زدم به بیخیالی. کاری که توی این چند ماه خیلی خوب از پسش برآمده بودم. رفتم سوپرمارکت و برای خودم آبمیوه‌ی موگو موگو خریدم. آدامسِ تریدنت جویدم و درحالیکه اصلا دوست نداشتم ریختِ دژبان را ببینم، به پادگان برگشتم.
حالا روی تختِ سفت و کثیف خود دراز کشیده‌ام و درحالیکه توی ذهنم یک «گورِ بابایِ همه‌شون»ِ خاصی قدم می‌زند، می‌خواهم بخوابم.
 
 
۹۸/۰۲/۰۲
کامل غلامی

کامل غلامی