گورِ بابای دولت!
پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۱۳ ب.ظ
دیروز وقتی میخواستم برگردم پادگان توی مسیر سوار ماشینی شدم که عطرِ تلخش نشان از تلاش برای خفه کردنِ بوی سیگارهای کشیده شده میداد. نفرِ جلویی یکی از سربازهای ارتش بود که راننده ظاهرا باهاش گرم گرفته بود و از خاطرات دوران سربازیاش میگفت. از فرار کردنها و مرخصی نوشتنهای قایمکی میگفت و خندهی کمرنگی که روی لبش بود، میخواست زرنگیاش را ثابت کند. ولی من که میدانستم نصف حرفهاش بلوف است! به آخرهای مسیر رسیده بودیم که با همان لبخندِ کمرنگ و سیگارِ نیمهجان و درحالیکه به جاده خیره شده بود گفت «دو تا چیز توی ذهنت باشه و تا وقتی که این لباس تنته هیچوقت فراموششون نکن. اولی اینکه توی پادگان هیچکس رو به هیچوجه نفروش. هیچوقت. دوم اینکه تا میتونی بپیچون! گورِ بابایِ دولت!»
۹۸/۰۱/۱۵