خودم را محکم گرفتهام
خودم را محکم گرفتهام و از تمام چیزهایی که میتوانند حواسم را پرت کنند دور شدهام. نمیدانم نتیجهی این رفتار چه میشود. نمیخواهم هم بدانم. تصمیمم را گرفتهام تا روی کسی حساب ویژه باز نکنم. از کسی توقع نداشته باشم و فکر نکنم همه به من بدهکارند. خودم را عامل همهی بدبختیهای داشتهام میدانم، همانطور که عامل تمامِ موفقیتهای زندگیام خودم بودهام. خودم را از کادو پیچ بودن خارج کردهام، از دکوری بودن دور شدهام و دیگر برای تعریف کردنهای الکیِ آشنایان ذوقزده نمیشوم. هی هر روز اینستاگرامم را چک نمیکنم که ببینم چه کسی ازم تعریف کرده یا فلان پستم را دوست داشته یا بهمان حرفم را تایید نموده. سرم را توی لاک خودم فرو بردهام. کارِ خودم را میکنم. شبیهِ کبکی که سرش را توی برف کرده و همینکه چشمانش را باز میکند و سرش را بالا میگیرد متوجه میشود بهار آمده و تمام برفها آب شدهاند. شبیه همان موقعی که لبخند میزند و از اینکه شکارچیانِ احمق نتوانستند شکارش کنند خدا را شکر میکند، اما هیچگاه ممنونِ شکارچیها نخواهد بود. هرگز از احمقها متشکر نخواهم شد، حتی اگر «کبکِ سر تویِ برففروبرده» باشم!