🎥 لاکقرمز - سید جمال سیدحاتمی
لاکقرمز از فقرِ آمیخته با هنر میگوید. از نجارِ معتادی که به جای کارهای معمولِ نجاری، فقط عروسک چوبی میسازد. عروسکهایی که هرگز توسط خودش به فروش نمیرسند. تا وقتی از پشتبام با مغز به زمین سقوط میکند و میمیرد. دخترش (اکرم) که حالا فقر را در نبود پدر بیش از پیش درک میکند به فروشِ عروسکهای دستسازِ پدر اقدام میکند. اما چندان موفق نیست. تا اینکه اکرم تصمیم به تغییرِ ظاهر عروسکها میگیرد. عروسکهای زمخت و سبیلکلفت را به عروسهای زیبایی تبدیل میکند. با لباسِ عروسِ قدیمی مادرش که قرار بود لباس عروسی خود اکرم باشد. با موهایِ طبیعی خودش که تیزیِ قیچی را چشیدهاند. با لاکِ قرمزی که از همکلاسیاش گرفته است.
دختر: تو که بلدی چرا صندلی نمیسازی؟ نردبون نمیسازی؟ یه چیزی که مردم ازت بخرن
پدر: روی نردبون پا میذارن. رو صندلی کفل میذارن. ولی عروسکو میگیرن دستشون نازش میکنن