آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

برجکِ جن زده!

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۴۲ ق.ظ

دفترچه سربازی

حقیقتش این است که اصلا نمی‌خواهم الکی آه و ناله کنم و بگویم «وای! سربازی فلان است و بهمان است و دارند پدرمان را در می‌آورند و خیلی نامردی‌ست» حتی اگر واقعا پدرمان را در آورده باشند و حتی اگر حقیقتا نامردی بوده باشد. اهلِ «از کاه کوه ساختن» نیستم. الکی هم این‌ها را نمی‌نویسم که تهش بیایند بگویند «وای! طفلی چقدر بدبخته!» نه خداوکیلی. این‌ها را می‌نویسم تا بعدها که قرار است درحالیکه هزینه‌ی پاستایِ کافه‌ی گران‌قیمتِ پایتخت را از توی کیف پولی که کارت‌های مختلفی تویش هست پرداخت کنم، حواسم به یکی از کارت‌ها بیشتر از بقیه باشد: همان کارتی که در آن با لباس نظامی و موهایِ کم‌پشتِ کوتاه شده و بدون عینک به لنز خیره شده‌ام.
تا یادم بماند همان روزهایی که مجبورمان کردند به خاطر کمبود سرباز روی برجک برویم و یک روز در میان و در هر پست ۴ بار و هر بار هم ۲ ساعت در یک اتاقکِ آهنیِ سردِ دورافتاده از همه چیز که از نزدیک‌ترین برجک کمِ کم ۵۰۰ - ۶۰۰ متر فاصله دارد، پست بدهیم، وضعیتی چنان حال‌به‌هم‌زن بر احوالم مستولی بود که اصلا نمی‌شد این‌ها را نکویم و ثبت نشوند! همان روزهایی که مجبور بودم با پسربچه‌های ۱۹ - ۲۰ ساله‌ی تحصیل نکرده‌ی عموما بی‌درکِ مشخص از زندگی، پشتِ نیسانِ آبیِ مخصوص تعویض پست‌ها بنشینم و به سطح دغدغه‌ی از کمر به پایینشان گوش کنم و توی دودِ خفه‌کننده‌یِ سیگارکشیدن‌های قایمکی‌شان نفس بکشم. می‌نویسم تا یادم نرود شعر خواندن‌های بلندبلندِ روی برجکِ سردِ ساعت ۲-۳ شب را، وقتی هیچ کاری برای انجام دادن به ذهنم نمی‌رسید و حتی نور آنقدر کم بود که هیچ‌چیزِ درست و موجهی برای دیدن پیدا نمی‌کردم. تا تمامِ این چند روزی که خارج از برنامه بد گذشت را در سلول‌های خشکِ مغزم بالا و پایین کنم و یادم نرود این من بودم که همه‌شان را تحمل کردم. تا حواسم جمع باشد که من قوی‌تر از چیز‌هایی‌ام که خارج از برنامه و به شکلی ناجوان‌مردانه به سمتم هجوم می‌آورند و توان و تخصص و سواد حداقلی‌ام را نادیده می‌گیرند و من را همسانِ سربازهای صفرِ بی‌سواد یا کم‌سوادِ عموما بی‌درکی قرار می‌دهند تا باور کنم دنیا هنوز دست چه کسانی‌ست! تا هرگز نخستین پستِ روی برجکِ شماره ۵ را فراموش نکنم که می‌گفتند این برجک جن دارد و قبلا یک نفر نصفه شب پیرزنی تویش دیده و خودکشی کرده. و سوراخ‌های روی دیوار‌های آهنگی‌اش این شایعه را قوت ببخشند. که یادم نرود چقدر در آن شب بر بر خود اخ و لعن فرستادم که دفترچه‌ی لامذهبِ نظام وظیفه را اینقدر زود پست کرده‌ام. تا یادم نرود اسن روزها دارند چطور می‌گذرند. که خسته‌ام کرده‌اند. عمیقا خسته‌ام. منی که خیلی جاهای واقعا خسته‌کننده را دوام آورده بودم اینجا عمیقا خسته شده‌ام. که شاید این دو سه روز مرخصی کمی خستگی‌ام را در کند.
نه! من هرگز اهلِ شکایت نبوده‌ام. با این چیزها هم به زودی کنار خواهم آمد. اما هیچوقت این روزها را فراموش نمی‌کنم. حتی اگر قرار باشد صدای خنده‌هایم را از پشتِ اتاقکِ آهنی در ارتفاع چند متری خفه کنم. حتی اگر قرار باشد اشک‌هایم را کنترل کنم تا رویِ صورت سردم جاری نشوند و تبدیل به قطره‌های سردی نشوند که یخ زدن را در وجودم سرعت می‌بخشند. من به زودی به همه‌ی این فلاکت‌ها عادت می‌کنم. اما هیچوقت از یاد نخواهم بردشان. همه این‌ها دارند قوی‌ترم می‌کنند.

۹۷/۱۲/۱۱
کامل غلامی

نظرات  (۶)

۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
اون بالایی که خط شما نیست؟! یعنی بهتون نمیاد که خط شما باشه!
پاسخ:
نه خط من نیست. خط سرباز مسؤووله
۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۲ פـریـر بانو
دوره‌های سختی تو زندگی هرچند رو آدم تاثیر بذارن و دردناک باشن و این‌ها، تهش به قول خودت قویمون می‌کنن. 
پست رو که می‌خوندم ناخودآگاه یاد سلینجر افتادم. از این جهت که حضورش تو جنگ باعث شده بود تجربه‌هایی کسب کنه و بعدا داستان بنویسه ازشون. تجربه‌هایی که من و تو اصلا نفهمیدیمش. سربازی و سختی‌هاش هم همینه تا حدی... این سختی‌ها بعدا می‌تونن صندوقچه‌ای بشن که تو چالش‌های زندگی به دردت بخورن یا ازشون استفاده کنی برای انجام یک کار بزرگ، خوب یا کلی چیز دیگه...
پاسخ:
دقیقا دقیقا ..
من از روز سوم باهاش کنار اومدم. و الان وضعیت مساعدتری دارم
حق داری، هرچی بگی حق داری. من سعی می کنم درکت کنم. برادر خودمم سربازه. هجدهم اسفند تموم میشه بالاخره. واقعا سربازی تو این شرایط ظلمه. تازه به اون سخت نگذشت و جاش بد نبود چون پدرم نظامی بود و به همین خاطر افتاد تهران. ولی در کل پدرم به هر کی میرسه میگه تا اونجا که می تونید نرید سربازی چون شرایط و طرز رفتارشون اصلا خوب نیست. امیدوارم بعد از این همه سختی روزهای خوبی در انتظارت باشه. 
پاسخ:
تموم میشه. تموم میشه :)
بابا عجبیییییی!:) یکی از این سربازا عکس کچلی خودشو منتشر کرد بالاخره:) کشتین که مارو:) 
پاسخ:
خیلی تعجب برانگیز بود خدایی؟ :))
۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۰ محدثه بانو
بعده هابااین دوران مخوف سربازی خاطره بازی میکنی کامل جان:)
پاسخ:
همین الانشم وضعیتمون بهتر نیست :))

منم دقیقا همون پادگانی که شما ازش صحبت میکنی خدمت میکنم واقعا همه ی حرفات مو به مو درسته ...الان که این متنو خوندم یاد اوایل خدمت خودم افتادم ....ولی همه اینها میگذره و ایشالله به زودی تموم میشه رو راحت به زندگیت میرسی...موفق باشی

پاسخ:
خیلی مخلصیم