از یاد بردهام همه چی را به غیرِ تو
بعد همینجوری که هندزفری توی گوشمون بود و داشت به شکل مخلوط آهنک پلی میکرد، زیر لبمون هی زمزمه میکردیم «از یاد بردهام همه چی را به غیرِ تو*». میخواستیم حواسمون رو پرت کنیم اینور اونور تا کمتر انگولک کنن خاطرات مارو، ولی خب میدونین که. انگولک کردن شیرینه! خوششون میومد. هی اذیت میکردن. هی صدای خندههات رو میپاشوندن وسط اتاقمون. هی عکس پروفایلت رو عینِ تبلیغهای فیلترشکنا میاوردن جلو حدقهی چشممون. هی شبیه جنگ زدهها میومدیم آمار زخمیا رو میگرفتیم، میدیدیم اندازه کلِ فالوورهای اینستات کشته دادی. تازه فرداش توی فکر شبیخون بودی که بزنی لت و پارمون کنی. هی نخ به نخ تارِ پر کلاغیِ موهات پخش میشد روی دنیای نارنجیمون. تیره میکرد تا هیچی و هیچکس رو نبینیم غیرِ خودت. الحق که توی روشنایی هم هیچی و هیچکس رو نمیدیدیم غیرِ خودت. اصلا ما به دنیا اومدیم تا هیچی و هیچکس رو نبینیم غیرِ خودت. به عطرِ پرتقالای حیاط پشتیمون قسم. به سرورِ فرانسهی فیلترشکن گوشیمون قسم. به همه کشتهزخمیایِ در رکابتون قسم
*سید مهدی موسوی