سختیِ وضعیتِ انتخابی
من توی زندگیم دچار انتخابهای سختِ زیادی نشدم. فک کنم تهِ انتخابِ سختم بین دوتا گزینه، انتخاب رشته کنکورم بود که یه شهرِ نزدیک و سطحِ پایین رو به شهرِ دور و سطح بالا ترجیح دادم. هر چی به آخرا نزدیک میشدم از این انتخاب خوشحالتر شدم و حالا توی شرایطی قرار گرفتم که مطمئنم انتخابی که کردم درست بوده. هرچقدر که این شهر، کوچیک و مزخرف و کمامکانات بوده باشه. ولی واسه «کامل غلامی»ِ ۱۹ سالهی اونزمان، بهترین گزینه بود.
الان و بعد از گذروندنِ دورهی ۴ سالهی دانشگاه دوباره باید انتخاب کنم. «یه شهرِ دور و بزرگ، با آدمای عجیب و غریب و آسمونِ دودگرفته ولی پر از موقعیت شغلی» اینورِ انتخابم هست و «یه شهرِ نزیک نقلیِ بارون زده»، اونطرف منتظرمه. توی این شهرِ نزدیک شغلی که انتظارمو میکشه یکی از شغلهاییه که دوسش دارم. سالها توی حیطهش فعالیت کردم. و حس میکنم استعدادش رو هم دارم. ولی شغلِ شهرِ بزرگ و دور رو نمیدونم چقدر دوست دارم. نمیدونم چقدر میتونم تحملش کنم و نمیدونم چجوری میشه دوسش داشت اصلا.
من اونقدر آدمِ احمقی هستم که نخوام بین دو گزینه گیر کنم. امیدوارم اونی که انتخاب میشه، اونی باشه که ۴ سال دیگه بیام از خوبیاش بگم براتون