«سکوت کن»
نشسته بود لبِ حوض توی پارک آدامس میجویید که با خنده گفتیم «دیدی دلار چه ارزون شد کشید پایین؟» خواستیم از این در واردِ بحث شیم که سرِ صحبتو باز کرده باشیم باهاش. ولی سکوتِ وحشیانهی بعدش که حاکم شد بینمون نشون داد توی انتخابِ راه اشتباه رفته بودیم. نه اینکه دلار پایین نیومده باشه و اوضاع کشور گل و بلبل نبوده باشه و پراید دیگه شاخِ کوچهمون نباشهها! نه. ایناهم بود ولی بحثی که مهم بود اون بود که حواسش بهمون نبود. گفتیم بابا نگا کن پاییز اومده. برگا یکی یدونه دارن سکته میزنن میفتن رو دامنِ موزاییکا. خشخش میکنن عینِ دامن کاغذیِ ننهجون. توام بیا برگایِ رو موهاتو ول بده روی شونههای یخ زدهی از زمستون به یادگار موندهمون که خشخش سکته کنیم برات. میگفتیم حالا که هوا داره سرد میشه اون پالتو کتوکلفتاتو دربیار از تو کمد. که دنیامون دیگه تیره نباشه خب. بیا دنیامونو بکن شبیه این آسمون. آبی نیسانی. آکبند. با نیمنگاهی که میگفت «باز هم آبی، همان سیاهِ مایل به خاکستریست» کیفشو برداشت و از بغلِ حوضِ توی پارک شروع کرد به رفتن «چه کنم؟ چه بگویم» تنمون اینارو با ایما اشاره بهش میرسوند ولی خب کفاف نمیداد حقیقتا. لب و دهنمون شده بود مثلِ تخته پاککنهای خیسِ اول مهر. فقط لک و لوک میکرد حرفای قبلیمونو. گفتیم سکوت کنیم تا بلکه فرجی بشه توی دنیای عجیب و هولناکمون. گفتیم بشیم شبیه خودِ تخته سیاه. یه مدت اراجیف نبافیم وسط خشوخشِ پاییز. پس سکوت میکنیم. سکوت میکنیم به احترام همون کلاغه که غارغار نمیکنه و غمگینه. به احترام صدا. به احترامِ گابریل گارسیا مارکز. به احترام کتابدار بداخلاقِ کتابخوانی ملی. به احترامِ ماهیای خاکستریِ نیمهجون توی حوضِ پاکِ شهر «به احترام همهی حروفچینهای خستهی این سالها»
مطالبِ توی گیومه از سیدعلی صالحی
.
.
.
.