«بر گردنم بیاویز ای خلق شده از باد»
و خداوند خلق کرد انسانها را از خاک. و خداوند خلق کرد تو را از باد. و گفت نفسهات را عمیقتر بکش، ای دمِ مسیحایی. ای که خندههات نور است و تنت درختِ بارورِ سیب. که خوشه خوشه گندم است موهایِ پاشیده شده روی شانههای آبی رنگت. تو که صدایت مشروب است و چشمهات سرکه. ای که لبخندهات قرآن. و آنان چه میدانند اعجاز چیست. گفت بخوان که آدم خوبی نمیشوم بی تو. که مبعوث نمیشود کسی جز تو. که حرا دیگر تاریک نیست. و ما ادراکَ سیاهیِ چشمهات. که تو خود پیغامبری و من به تو مومن. حتی اگر گردوهایِ کالِ سینههات را ندیده باشم. که حتی اگر ملائکِ بسیاری سینههاشان را باز کرده باشند. عطرت ایمان است. دستانت طنابِ رسیدن است به رسوایی. و چه خوب شیرین است رسوایی. شبیهِ طعمِ درختِ تاک. و سوگند به انگور. که شرابِ نابِ نشئگیهایِ عروج است به آسمانِ لاغرِ گردنت. آنجا که ملائکِ روسپیای که دوست داشتند باکره باشند، مریم را آبستن میبینند. و چه خوب زمانیست آنگاه که عیسی را پیش از آنکه سخنی بگوید در نطفه خفه میکنی. بر گردنم بیاویز ای خلق شده از باد. حالا که هیچکس نمیداند آویختن چیست.
.
.
.
.
+ عکاس را نمیدانم
.
.
.