فیلترینگ تلگرام
در زمان جنگ جهانى اول ایتالیایىها اجازه نداشتند حتى یک سوزن را هم از مرزهاى آن کشور خارج کنند. در آن زمان مردى با دوچرخه به خط مرزى رسید که یک جعبه بزرگ روى ترک دوچرخهاش داشت. مامور مرزى پرسید مامور مرزى پرسید «توى این جعبه چه چیزى قاچاق میکنى؟»
مرد دوچرخه سوار صادقانه جواب داد «شن و ماسه!»
مامور که به شدت تعجب کرده بود، به سراغ جعبه رفت و درش را باز کرد و در نهایت شگفتى دید شن و ماسه است و بس!
این ماجرا به مدت چند سال هر روز تکرار مىشد و پلیس هربار مىماند و یک جعبه شن و ماسه خالص که جزو کالاهاى ممنوعه نبود.
پس از پایان جنگ و زمانى که دیگر از سختگیرىهاى مرزى خبرى نبود، همان پلیس مرد دوچرخهسوار را در خیابان مىبیند. رو میکند به او و میگوید «من هنوز به تو مشکوکم و ته دلم مىدانم که در کار قاچاق بودى. حالا که دیگر خبرى از جنگ نیست بگو ببینم در آن جعبه چه کلکى مىزدى؟»
مرد دوچرخه سوار مىگوید «در آن جعبه هیچ کلکى نبود. من دوچرخه ها را قاچاق مىکردم!»
باید مراقب باشیم. مراقب باشیم که حاشیهها دارد حواسمان را از متن پرت مىکند. دارد باعث مىشود جورى وارد فرع شویم که اصلمان را فراموش کنیم. که اصل داستان یادمان برود.
فیلترینگ تلگرام موضوع تازه ای نیست. تازگی ها که باز سروصدایش زیادتر شده باید مطمئن باشیم که کاسهای زیرِ نیم کاسه است. کاسهای که داخلش چیزی نیست جز فراموشی.،جز غفلت، جز سرگرمیهای سطحی.
راستى، کسی از جعبه سیاه سانچى خبری دارد؟!
(داستان رو از پیج علیرضا بندرى برداشتم)