دلبر سیب دارد (8)
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ

حسین ساقی اونقدرام آدم بدی نیست ولی ترسناکه. همینکه از کنارمون رد میشه رعشه میفته به تنمون. شستنِ ماشین تموم شده. دست و صورتمونو تمیز میکنیم و میریم کنار دلبر میشینیم و از این همنشینی احساسِ خوشایندی رها میشه توو وجودمون. همینجور که داریم از همنشینی با دلبر کیفور میشیم یهو میبینیم یکی از کفترای حسین ساقی میادو میشینه روو سقف ماشین. با سروصدا سعی میکنیم یکاری کنیم که بپره ولی انگاری کفتره کره! گوشاش نمیشنفه! از توو بشقاب یه سیب برمیداریم و میندازیم سمتش، بلکم بترسه و در بره. سیب صاف میخوره توو سرش و اندازه یه سیب سرخ خون شتک میزنه روو ماشین!
دلبر از این کارمون عصبانی میشه. بلند میشه میره توو اتاقش. مام حالمون دگرگون میشه. انگاری به تنمون رعشه افتاده باشه. یهو صدایِ یه کفترو از بالاپشت بوم میشنفیم که داره به زبونِ بی زبونی عزاداری میکنه. انگاری جفتِ این زبون بسته بوده. خیلی ناراحت میشیم. ولی دیگه چه سود! بلند میشیم میریم روو پشت بوم، کنارِ کفتره. میبینیم بنده خدا تازه سه تا از تخماش جوجه شدن. رعشه ی تنمون بیشتر میشه. خیلی ناراحتیم. جو سنگین شده. توو همین گیرودارِ عذاب وجدان و این بحثا هستیم که میبینیم از ماشین صدای آهنگ میاد. با دقت که گوش میدیم میبینیم بانو هایده داره میخونه : " کبوتر بچه کرده، کاش بودی و میدیدی"
#کامل_غلامی
#دلبر_سیب_دارد ۸
۹۵/۰۹/۰۳