348.
پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ب.ظ
+ ساعت 12.5 بود و مدرسه داشت کم کم تعطیل میشد. دخترهای شیفت مخالف تو حیاط مدرسه منتظر بودن تا زنگمون بخوره و برن تو کلاس. یکی از پسرا از کلاسشون اومد بیرون و رفت تو آبدارخونه تا آب بخوره. منم داشتم تو راهرو قدم میزدم(جو معاونت گرفته بود!) پسره آبشو خوردو داشت میرفت سر کلاس ... یه لحظه برگشت و به من کفت : "یه چی بگم به آقا مدیر نمیگی؟!" منم با اشاره سر گفتم نه! گفت: " اون دختره هست جلوی در وایساده، قد بلنده ... دیدییش؟! دوستمه !" بعد با لبخند ملیحی راهرو رو ترک کرد و رفت تو کلاس
+ پسره از موتور پرید پایین، کیفش رو از باباش گرفت، یه بوس بهش داد و با خنده دوید تو حیاط مدرسه
+ دیروز یکی از بچه های مدرسه ، به بچه های طلاق پیوست!
۹۳/۰۹/۲۰