میگفت وقتی پدرش مُرد، هیچکدوم از خواهر برادرهاش پولی بابت کفنودفنش خرج نکردن. همهی خرجها رو خودش تنهایی انجام داد و به ابتداییترین شکل ممکن مراسم خاکسپاری گرفت. یه کارمند دونپایه توی یه مرکز پزشکی بود. قد کوتاهی داشت و تریاکِ جنس خوب میکشید؛ اما سیگاری که توی جیبش بود، یه سیگار ارزون و بهدرد نخور بود با فیلتر و کاغذِ مزخرف. معتقد بود آدم باید توی زندگیش حداقل برای یک چیز خوب پول خرج کنه و اون تصمیم گرفته بود این «خوب پول خرج کردن» برای تریاک باشه. به حرفِ پدرش گوش نکرده بود و درس نخونده بود. خواهر بردارهاش ولی همهشون دانشگاه رفته بودن. و شاید به همین خاطر بود که فکر میکردن حالا که به حرف پدرشون گوش دادن و درس خوندن، دیگه نیازی نیست واسه مراسم خاکسپاریش پول خرج کنن. آدما خیلی عوضیان. وقتی دانشگاه میرن و از ریاضی و فیزیک سر در میآرن و سرشون میره توی حسابکتاب عوضیتر هم میشن. راستش رو بخوای به یه نتیجهی مسخره رسیدم تازگیا. میدونی؟ تریاکِ جنسِ خوب از هر دانشگاهی بهتره.