بلاتکیلفی با طعمِ تخمه و لیموی تلخ و فوتبالِ ضعیفِ چلسی. بدون دود و چای. بدونِ خراب شدنِ دندانها. با ریزشِ همیشگیِ موهای کوتاهِ کمپشت رویِ فرشی که گُلهبهگُله با فیلترهای سیگار سوخته شده. ساختنِ هدفهای گندهگنده در خانهای اجارهای هنگامِ دیدنِ دوبارهی سریالِ مسخرهی قهوهی تلخ. برنامهریزی برای آزاد کردنِ مدرک و تلاش برای فهمیدنِ حرفهای اجقوجقِ بازیکنان بایرنمونیخ. خواندنِ وضعیتِ نظامِ خانوادگی در قبایلِ دوران بربریت و شاخدرآوردن از اینکه انسانها چقدر میتوانند عجیب باشند. زندگی هرچقدر که بالا و پایین داشته باشد، در یک کلِ واحد؛ هموار است. این را کسی جایی ننوشته و مصداقِ عینی ندارد. ولی فکر میکنم واقعی باشد. زندگی خیلی عجیب است واقعن. عجیبتر از موقعی که بعد از خوردنِ نهار با برنجِ هندی، چایِ ایرانی بنوشی و توی یوتیوب با فیلتر شکنِ سرورِ فرانسه زبان آلمانی یاد بگیری. ماها از قبایلِ دوران بربریت هم عجیبتر شدهایم. خیلی عجیبتر.