از وقتی که پست دادنهامون توی برجک تموم شد و تقسیم شدیم و به لطفِ رشتهی دانشگاهیمون، بهداریِ پادگان رو زدن پشتِ قبالهمون یه ماهی میگذره. بهداری جای خوبیه. ینی در بیابان لنگه کفش هم نعمت است به هر حال. میدونین که چی میگم؟ یکی از بهترین فایدههای اینجا اینه که همه بهت وابستهن! از سرداری که دماغش فینفین میکنه و باید چارتا آمپول و سرم بخوره تا برگرده به حالتِ قبل و به بقیه زور بگه تا سربازی که غیبت کرده و به زور رفته از یه ننه مردهای گواهیِ استعلاجی گرفته و افتاده به پات تا دکتر استعلاجیشو تایید کنه. از آشپزهایی که بیمه بهشون تعلق نمیگیره و مجبورن دارو رو آزاد بخرن ولی وقتی با سربازهای اینجا اوکی باشن میشه از چار ورق قرصِ ناپدید شده صرفنظر کرد! از اون حاجآقایی که تسبیحش رو بیسوچاری توی دستش میچرخونه و چون اعتقاد داره «ثواب داره» یه ماه در میون میاد حجامت تا سرباز نشدههایی که میخوان به هر ضرب و زوری گواهیِ معافیت از خدمت بگیرن. از همهو همهی اینا. و جالبیش اینه که بچههای اینجا تقریبا به هیشکی وابسته نیستن. تهش شاید آخرِ خدمت به نیروی انسانی وابسته باشن. که اونم باید بیان تا اضافخدمتهاشونو ببخشن و گیروگوری توی پروندهشون بود برطرف کنن.
دیشب رفتیم آشپزخونه. با حسن. که از قدیمیهاست و ۴-۵ ماه دیگه میره از اینجا. رفتیم و نشستیم روی میزِ سالن غذاخوریِ آشپزخونه و گرم صحبت شدیم با آشپزها. همهمون سفید پوشیده بودیم. ما روپوش به اقتضای «بهداری بودنمون» و اونا پیرهن و شلوار و چکمهی سفید واس خاطرِ «آشپز بودنشون». دیگهای بزرگِ پخت برنج رو که میدیدم توی مغزم دنبالِ یه جایی میگشتم که بتونم اینجا رو باهاش مقایسه کنم. اما چیزی پیدا نمیکردم. تا حالا جایی نبوده که ۷-۸ تا دیگِ بزرگ داشته باشه که با لولههای قطوری به مخزنِ آبِ جوش وصلن و توی کمتر از یکساعت و نیم کل برنج رو دم میارن. ینی من تاحالا ندیده بودم.
یادم رفته بود که واسه چی اومده بودیم. اما حسن خوب یادش بود: بردنِ غنیمت! گفته بودم که. یکی از موهبتهای بهداریعه! چند ورق قرص و مواد ضدعفونی کننده در عوضِ هندونه و پنیر و روغن و تخممرغ. گمونم مبادلهی منطقیعی بوده باشه! به عدالت و انصاف و اینجور چیزها معتقدیمها. ولی خب آدم بعضی وقتا وارد جریانی میشه که مجبوره همه چیو به داییجانش بگیره! مام فعلا توی این مرحلهایم. غنیمتها رو برداشتیم و برگشتیم بلوکِ خودمون. امشب بهمون ماکارونی دادن. ماکارونی که چه عرض کنم. خمیرِ سویا بود! گمونم تخممرغها باید زودتر از چیزی که فکر میکردیم مورد استفاده قرار بگیره! حالا که دقیقتر میشم میبینم واقعا میارزید. چارتا ورق سیتریزین و لوراتادین، به جایِ شامِ چارشنبهشبمون. یه مبادلهی کاملا عادلانه!