جف چشامونو مى چسبونیم به صفحه ى نورانىِ موبایل و زور میزنیم تا تصمیمِ نهایى مون رو بگیریم. اما نمیشه. زورمون نمیرسه به این روزاى بى مروت. دیدى پاییزم جل و پلاسشو جم کرد و رفت؟ نگفتم حواست رو جم کن که سرت بى کلاه نمونه؟ نگفتم این پاییز نامرد تر از این حرفاس؟
هنوز که هنوز نوکِ دلمون میسوزه. انگار یه تنه ى خیسِ درختِ افرا توش سوزونده باشن. دود میده.
شما که چشات آبیه، شما که یه اقیانوس دارى توى جف چشات. میشه واسمون یه بارونى، برفى، تگرگى بفرستى؟ تا بشوره ببره این روزاى دلتنگى رو