بعضی ها فقط دوست دارن نباشن
وقتی دستانت در دستهایم است ، دستهایم رنگ زندگی میگیرد، رنگ سبز ...
وقت دستانت را میبوسم لب هایم رنگ زندگی میگیرد، رنگ سبز ...
وقتی دستانت در جیب پالتو ام هست تمام پالتو ام رنگ زندگی میگیرد ، رنگ سبز ...
.
.
.
بابا لامصب! وقتی لاک میزنی یه چند دیقه صبر کن لاکه خشک شه بعد بیا طرف من ! اه اه اه
از خنده های زورکی در نقش یک دلقک
تا ریزش اشکم به روی کاغذ کاربُن
از خوردن سیلی به دست یک دبستانی
تا قتل یک افسر درون باجه ی تلفن
از بوف کوری که به دنبال هدایت رفت
هرگز هدایت هم نشد، گم کرد راهش را
تا آسمانی که پُر از سم شد ولی بارید
بارید و بارید و به یغما برد ماهش را
از قصه هایی که همیشه از تو می گفتند
تا غصه هایی که تو بر دنیام پاشیدی
از عکس لختت داخل گوشی بی رمزش
- و قطع شد تلفن دوباره تا مرا دیدی -
از حس گنگ و لال بعد از هر خودارضایی
تا ضجه های دختری در ایستگاه شهر
از خوردن حق دو ورزشکار ایرانی
تا کُشتن تختی درون باشگاه شهر
از تلخی آن روزهایی که زنم بودی
تا طعم تند فلفل قرمز به دندانم
از حبس تعلیقی میان تار گیسوهات
تا آخر دنیا درون میل زندانم
کوتاه کردم گیسوانت را و خندیدی
خندیدی و کل جهانم خودکشی کردند
از "دوستت دارم" به ریش من که می بستی
تا نامه هایی که برایت پُست میکردند
عطر تنش را لای موهای تو گم کردم
با سیم تلفن چند باری خودکشی کردی
اشکم تمام رازهایم را نشان میداد
من عاشق تو بودم و تو عاشقش بودی!
از رد شدن های پیاپی پشت کنکورت
تا چشمک نازی که به آن مرد میدادی
از اخم قاضی تا گنه کاری که من بودم
مُهر طلاقت خشک شد، حالا تو آزادی
از ریزش بهمن و سونامی چشمانت
تا دفن قلبی که تماما موزه ی درد است
گوشت بدهکار اراجیف لب من نیست
نامردم و نامردی و آن توله سگ مرد است!
از سوت ممتد قطار انزلی تا کیش
در فکر تو بستم چمدان را شدم راهی
از آگهی با یک نوار مشکی پر رنگ
تا عکس یک مجرم به روی میز آگاهی
از لکه های خون میان ریل راه آهن
تا حس یک قاتل که در چشمان من میدید
کُشتم تو را تا قاتل قلبم خودم باشم
و ضجه های دختری در شهر می پیچید
| کامل غلامی
1.
+ مستربین فرانسویه ...
- برو بابا ، کی میگه؟
+ به جان خودم ... باور کن
- اصلا تو از کجا میدونی ؟!
+ میدونم دیگه ... به جون امام رضا
- خاک بر سرت! امام رضا که مُرده!
2.
اومد بوفه، یه پفیلا خرید، همینجوری که داشت میرفت یکی از آهنگهای سامی بیگی رو زیر لب زمزمه میکرد، گفتم اینا چین گوش میدی?! برگشت گفت : تتلو که خداحافظی کرده، آرمین2afm هم که خوب نمیخونه، چی گوش بدم پس!
3.
همش میگفت "آقا اجازه، میشه پنالتی بزنیم? الآن زنگ میخوره ها ... دو تا تیم مساوی ان" گفتم من نمیدونم، برو از معلمتون سوال کن. چند دیقه بعد اومد گفت "آقا گفت نه، گفت همینجوری بازی کنین. آقا شما بگین پنالتی بزنیم" اصرار کردنش واسم جالب بود. با یه لحن خاصی صحبت میکرد. گفتم حالا چرا اینقدر اصرار میکنی و گفت بچه ها تو بازی اصلا بهم پاس نمیدن، از اول زنگ یه بار هم پام به توپ نخورده، اگه پنالتی بشه حتما میتونم توپ رو بشوتم.
4.
در کلاس باز بود. سروصدای دانش آموزا گوش فلک رو کر میکرد. رفتم جلو تا ببینم چه خبره. وقتی رسیدم در کلاس، دیدم معلم گچ رو انداخت رو زمین و از کلاس خارج شد. تو راهرو بلند بلند این جمله رو تکرار میکرد :" خدا کنه شما هم به درد من مبتلا شین ... خدا کنه شمام معلم شین"
5.
گنجشک هایی که بیسکویت های داخل حیاط مدرسه رو میخوردند به من فهموندن : شیطنت های یه سری از بچه ها ، زندگی اونا رو تامین میکنه