آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کنکوری» ثبت شده است



توى این حدودا ٦ سالى که در گیر کنکور بودم (٢سال دانش آموز و ٤ سال هم دوران دانشجویى به عنوان مشاور) هر سال یک اتفاق عجیبتر و غیرمنطقى تر افتاد تا ثابت کند اتفاقات بد ته ندارند. از سال ٩٥ شدتش بیشتر شد و رتبه ها عجیب و غریب تر شدند و روحیه و روان بچه ها خیلى خیلى شکننده تر و ضعیف تر.
این اتفاقات به گونه اى شدید و پیوسته رخ داده که انگار دیگر نمى شود کاریش کرد. انگار کلا هیچ چیز دست منِ دانش آموز یا منِ معلم یا من ِمشاور نیست. برایمان تکلیف تعیین مى کنند و مجبوریم بنویسیمش. مجبورمان مى کنند در محدوده اى که تعیین کرده اند بازى کنیم.
اما کارى که مى شود کرد چیست؟ کارى که ما مى توانیم بکنیم تا کمى اعصاب خوردى مان تسکین یابد چه مى تواند باشد؟ صراحتا بگویم: رتبه را بیخیال شوید. و تمام تمرکزتان توى این چند روز روى انتخاب رشته باشید. صرفا به بازار کار آن رشته توجه نکنید. صرفا به علاقه تان به آن رشته هم توجه نکنید. بازار کار و سرمایه توى وضعیت فعلى کشور فرمالیته اند. حتى رشته هاى تاپ هم (صرفا چون درآمدش بالاست) بدون علاقه، پوچ اند!
اول از همه آگاهى تان را از رشته ها بالا ببرید. غرورتان را کنار بگذارید. مشورت کنید ولى تحت تاثیر نباشید. به این فکر کنید که رشته انتخابى تان را حداقل ٤ سال در دانشگاه و کمِ کم ٢٠-٢٥ سال در محیط کار باید تحمل کنید. گولِ تبلیغات دوزارى هاى بى سوادِ انتخاب رشته اى را نخورید. تحقیق کنید. مشورت کنید. ولى نهایتا این خودتان باشید که انتخاب مى کند. خودتان آینده تان را تعیین کنید.

یک موضوعى هم هست در خصوص پشت کنکور ماندن. صراحتا و بدون شک از نظر من (که پشت کنکورى بودم و بسیارى از پشت کنکورى ها را مى شناسم) ماندن پشت کنکور سخت است. خیلى خیلى سخت! و تا کنون به هیچکس توصیه نکرده ام که یک سال بماند و سعى کند و  تلاش کند و براى هدفش بجنگد. هرچند جنگیدن توى هر شرایطى ارزشمند است. ولى منطق را هم باید درنظر گرفت. وضعیت کشور و به تبع آن نظام آموزشى، روى هواست! هدفى که امروز ارزشمند است شاید تا ٥ سال دیگر مفت هم نیارزد. نمى خواهم ناامیدتان کنم اما این شرایط را در نظر بگیرید و رشته اى را انتخاب کنید که علاوه بر علاقه کمى هم بازار مساعدى براى کار داشته باشد. در انتخاب رشته مغرور نباشید. کمى توقعتان را بیاورید پایین تا کمتر اذیت شوید.

۵ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۲
کامل غلامی


مدرسه ابن سینا


2 سال بود که برای کنکور میخواند. ولى دیگر کم آورده بود. میرفتم کمی دلدارىاش بدهم ولى منى که خودم زخم خوردهى آن لاکردارِ حالخرابکن بودم کجا و دلدارى کجا؟ بیشتر شبیه جوک بود در واقع. تنها حرفى که به او زدم این بود که «تهش همین کنکوره که آیندهتو میسازه. چه بخوای چه نخوای» و او هم با جملهى  «گوه توی آیندهای که با کنکوره!» کلام را خیلی قاطع خاتمه داد. می‌گفت که متنفر است از این درصدها. می‌گفت ناحقاند. میگفت متنفر است از 4 ساعت نشستنها و آزمون دادنها. شبیه جنگ میمانست. میگفت متنفر است از 13 ساعت درس خواندنها. میگفت خودزنی است. راست میگفت. قبول داشتم تمامی حرفهایش را. باید قبول میکردم که یک جوانِ 18 سالهی بیاعصاب حق دارد که اینقدر مهاجم گونه برخورد کند. کسی که توی مدرسه حتی یاد نگرفته برنامه داشته باشد، یاد نگرفته مدیریت یعنی چه، یاد نگرفته که «قرار نیست زیست و شیمی و ریاضی و فیزیکو باهم بالای 80 بزنی تا بتونی توی ادامه زندگیت موفق باشی» کسی که حتی درست درس خواندن، درست اندیشیدن و درست صحبت کردن را در خانه دومش - یعنی مدرسه - یاد نگرفته، باید هم بگوید  «گوه توی آیندهای که با کنکوره!». کمی به خودم و دنیای خودمان که خیلی هم دور نبود از آن مسائل فکر کردم. یادِ خیلی چیزها افتادم. چیزهایی که بازگو کردنشان اعصابِ خُرده شدهاش را پاره و پوره میکرد. نابودش میساخت. بهش نگفتم. سکوت کردم و نگفتم. نگفتم که ما هم ناحقى زیاد دیده بودیم. ما هم جنگ زیاد کرده بودیم سرِ چیزهای هیچ و پوچ. نگفتم که خودزنىهایمان  باعثِ به فنا رفتنمان شده بود. نگفتم که ما ملتِ ناحقِ خودزنندهاى بودیم که حتى بعد از کنکور و درس و دانشگاه و حتى بعدترش هم هیچ  غلطى نتوانستیم بکنیم. نگفتم که ملتى بودیم  که تهش و در بهترین حالت از یک دخمه در آمدیم و وارد یه دخمه بزرگ‌تر و لجنتر و کثیفتر شدیم. نگفتم آن آزمونی که 4 ساعت مینشینی و تست میزنی ممکن است 4 سال بعدی‌ات را به مسخرهترین شکل ممکن رقم بزند و شاید تا 40 سال هم دست از سرت برندارد. 4 ساعتی که ناعادلانهترین و مسخرهترین و بیشرفترین 4 ساعت دنیاست. اینها را نه به او، نه به هیچکس نگفتهام. امید ندارم وضع بهتر شود. ولی خب میتوانم کمِ کم تلاش کنم تا پخش کنندهی بذرِ ناامیدی نباشم. هرچند کارِ سختیست. کارِ مسخره و سختیست که وقتی بینِ حجمِ عظیمِ حالبههمزنی از قانون زدگیها و مسخرهبازیها قرار گرفتهای، پایت را روی پایت بیندازی و محاسنت را بخارانی و با لحنی که بویِ کثافت میدهد بگویی «درست میشه. درست میشه» نه! درست نمیشود. هیچ چیز خود به خود و الکی درست نمیشود. توی دورهی چندساله ما که درست نشده. هرچند خیلی امیدوار بودهایم. توی دوره ی شما هم درست نمیشود. هر چند که اصلا امیدوار نیستید. و شاید، مرگ از همینجا آغاز میشود.




رایمون نوشت: عکس مدرسه ابن سینا شهرستان لنگرود است. در آخرین آزمون جمع بندی کنکورشان، چند روز پیش



۱۴ نظر ۱۰ تیر ۹۷ ، ۲۲:۵۶
کامل غلامی




سوالى پرسیده بود از کنکورىها که «اولین کارى که بعد از کنکور دادنتون انجام دادین چى بود؟»
جوابهاى متنوع و جالبى دیدم. یکى گفته بود «گرفتم خوابیدم». یکى دیگر کل کتابهاى درسى و کمک درسىاش را ریخته بود توى گونى و گذاشته بود توى انبارى! یک نفر دیگر رفته بود دریا! میگفت حوزه امتحانىشان دانشگاه مازندران بوده و بعد از کنکور مستقیم رفتند دریا. داشتم فکر می‌کردم که روده درد نمیگیرند از تناقضى که بین آن سطح از استرس و این سطح از آرامش در طول یک روز تجربه میکنند؟! یکى دیگر رفته بود کلاس خیاطى ثبتنام کرده بود. به نظرم این شخصى بود که زودتر از همه فهمید توى دانشگاه هیچ خبرى نیست! یک نفر دیگر گفته بود PDF لیست رشتههاى بدون کنکور را دانلود کرده! این میزان از خودشناسى واقعا حیرت آور است. یکى دیگر رفته بود مسجد براى نماز جماعت جمعه.  یکى نوشته بود همان لحظه به سراغ درمان بیمارىاش رفته. ظاهرا در طول ماههایى که براى کنکور درس مىخواند دچار بیمارى شد و به دلیل طولانى بودن پروسهى درمان بیخیالِ دکتر رفتن شده بود. حالا داشت درمانش مىکرد. یکى دوش آب گرم گرفته بود. دیگرى گریه کرده بود. یک نفر دیگر یک نخ کَمِل زرد کشیده بود. حرف یکىشان توجهم را جلب کرد: «با بابام از پارک وی تا ساعی پیاده روی کردیم آبمیوه و کیک خوردیم و کلی خوش گذشت بهمون در حالیکه دوست پسرمم پیاده پشت سرمون میومد!» کسانى هم بودند که یادشان نمىآمد چه کار کردهاند! دخترى نوشته بود «رفتم آرایشگاه براى ابرو». پسرى هم سبیلهایش را زده بود!
خلاصه هر کس با توجه به مدلش جوابی نوشته بود و خاطره‌هایش را بازگو میکرد. من هم کمی به آن دوران فکر کردم. که کتاب‌های درسی و کمکدرسی
ام را خیلی منظم و شیک جمع و بسته‌بندی کرده‌بودم و گذاشته بودم توی کارتن‌های بزرگی که توی انباری‌مان داشتیم. که بعدش با داداش اینها رفته بودیم خارجِ شهر و آن یک روز را آنقدر گشتیم تا خسته به خانه برگشتیم. روزهایِ خیلی دوری نبودند. روزهای خیلی خوبی هم نبودند ولی هر چه باشند خاطره‌هایمانند. دوستشان داریم. حتی اگر تلخ باشند و اذیت کنند و اعصابمان را بهم بریزند.

شما روز کنکورتان چه کردید؟





۳۱ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۹:۵۲
کامل غلامی



توى این سه چار سال، کنکور یکى از اجزاى جدایى‌ناپذیر بوده ازم. چه توى سال ٩٢ و ٩٣ که خودم جزء قربانیاش بودم و چه توى سال‌هاى بعدش که واسه قربانیاى این عجوزه‌ى پیر مشاوره می‌دادم. ثابت کرده چیزى نیست که بشه باهاش حال کرد. چیزى نیست که بشه دوسش داشت و ازش خاطره‌هاى حال خوب کن تعریف کرد. ولى خب اینم جبره دیگه. مثِ خیلى از چیزاى دیگه‌ى زندگى که جبرن. یا شایدم مثِ کل زندگى. امسالم کنکور اومده و قراره فردا بساطِ ٣ روزه‌ش رو پهن کنه جلوی سفره‌ى توى دانش آموزى که دوست دارى تا شیش ماه دیگه به‌جاى دانش آموز، دانشجو صدات کنن.
اینکه استرس داره و اعصاب خرد کنه به کنار. اینکه آینده‌ت رو زیبا میکنه یا به گه میکشه هم به کنار. فقط حواست باشه که اگه بخواى بهش آتو بدى بد ضرر میکنى. اون میاد که با اسمش تو رو عصبى کنه. مثِ رونالدو هى دریبل می‌کنه تا بره روى مخت و نتونى اون ٣٥ تا سوال شیمى رو درست جواب بدى. میاد تا یادت بره معنى لغتاى ادبیات چى بودن و الهى نامه اثرِ کیه! میاد تا نذاره مثلثات رو حل کنى.
ولى تو حواستو جمع کن. محکم باش. یدونه شکلات بنداز توى دهنت و آبمیوه سن‌ایچت رو بزن بر بدن و شروع کن به تارومار کردنِ سوالاش. می‌خوام ببینم سیاه شده باشه پاسخ‌برگت‌ ها!
شاید کنکور رونالدو باشه ولى تو علیرضا بیرانوند باش. میدونى که؟ اگه بخواى می‌شه. اگه بخواى می‌تونى



۱۳ نظر ۰۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۰۲
کامل غلامی