آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کارورزی بیمارستان» ثبت شده است

اسمش خیلی عجیب و غریب بود: «گل شیر سوار رشته رودی» وقتی که رویِ تختِ سبز رنگِ اتاقِ عملِ 2 بیمارستانِ حشمت دراز کشیده بود و اسمش را رویِ وایت بُرد دیدم، عمیقا تعجب کردم. قلبش دچار نقص شده بود. یکی از رگهایش گرفته بود و باید تعویضش میکردند. CABG نامِ عملی بود که «گل شیر سوار»  باید انجام میداد تا قلبش مثلِ قبل شروع به تپش کند. هرچند البته مثل قبل نمیشد. هیچ چیز بعد از اینکه خراب شود مثلِ قبل نمیشود. دراز کشیده بود و شبیهِ جسد خودش را به تختِ سردِ اتاق عمل چسبانده بود. داشتند پایِ چپش را باز میکردند تا رگی خارج و جایگزینِ رگِ تخریب شدهی قلبش کنند. تقریبا هر روز یکی از این عملها توی 2 تا اتاقِ عملِ بیمارستان انجام میشد و هر کدامشان چیزی بینِ سه تا چهار ساعت طول میکشید. از آنجایی که ساعتهایِ حدودا 12-12:30 کارورزیمان تمام میشود، عموماِ به آخرِ این عملها نمیرسیم. برای همین ناراحت بودم از اینکه  نمی رسیدم که تا آخرِ عمل کنارش باشم و ازش معنی و علتِ اسمش را بپرسم. متخصص بیهوشی وارد اتاق عمل شد و با لهجهی گیلکی احوال بیمار را گرفت و وقتی فهمید همه چیز تحت کنترل است، ماسک و کلاهش را برداشت و به سمتِ اتاقش رفت تا چای بنوشد. در اتاقِ بغل، عملی با همین مشخصات در حال انجام بود. با این تفاوت که بیمار اسم مشخص و واضحی داشت و تقریبا همه میشناختندش. «احمد شیشهبُر» که روبه رویِ آتشنشانی مغازه شیشهبری داشت؛ بعد از مدتها دست و پنجه نرم کردن با قلبِ مریضش، رضایت داده بود که رگهایِ ناتوانِ پمپِ توی سینهاش را به تیغِ جراحان بسپارد. لخت شده بود تا مانیتورینگهای مخصوصش انجام شود. (اعمالِ قلب یکی از پیچیدهترین مانیتورینگها را دارند و برای انجام این مانیتورها باید بیمار از کمر به بالا تقریبا لخت شود) وقتی که لخت شده بود، پارگیهای رویِ تنش نشان میداد که شیشهبری هم میتواند و باید به جمعِ مشاغلِ سخت اضافه شود. بخیهها و گوشتهای سفیدِ اضافهای که رویِ تن و دستانش بود،  اجازه نمیداد که به راحتی رگ و آرتر ازش بگیریم. با کمکِ 3 نفر از کارشناسان، 1 رزیدنت، 1 متخصص و 1 دانشجو، و با هزاران بار تمرین و ممارست رگ و آرتر و CVلاینش گرفته شد تا مشکلی برای مایعدرمانی و خونرسانی و محاسبه فشار خون شریانی و میزان پلاکت خونش پیش نیاید. «گل شیر سوار رشته رودی» با وجودیکه اسمِ سختی داشت ولی اصلا بیمارِ سختی نبود. اما «احمد شیشه بُر» کارمان را سخت کرده بود. و بهمان یاد داد ظاهرِ قضیه چقدر میتواند با باطنش متفاوت باشد. شاید میخواست دردهایِ تمامیِ تیزیهایِ لبههای شیشهی روی تنش را رویِ ما و اتاق عمل تلافی کند.

آقاىِ ابى! شما آفریدگارید. شما آموزگارید. که از این نجاست ها، لبخند آفریده اید. که در این فلاکت ها، عشق را بهمان یاد داده اید. که فرقى ندارد کودکِ ٧ ساله باشیم یا مادربزرگِ ٧٠ ساله. که شما آقاى صدایید. آقاى آفریدگارید. آقاىِ آموزگارِ روزهاىِ سختِ مدرسه اید. که مدادرنگى اتان هنوز هم رنگى مى کند دنیاى خاکسترى مان را. که ثبت شده اید بر روحمان، شبیهِ تتوى روى بازوى آن جوان. که «قرمزىِ قلبِ شما، تو هیچ مدادِ رنگى نیست»


+ اگر موزیک ویدئو «مدادرنگى» را ندیده اید، ببینید.

وبلاگ کامل غلامی | mr-raymon.blog.ir
رنگى نیست»


+ اگر موزیک ویدئو «مدادرنگى» را ندیده اید، ببینید.

وبلاگ کامل غلامی | mr-raymon.blog.ir
رنگى نیست»


+ اگر موزیک ویدئو «مدادرنگى» را ندیده اید، ببینید.

وبلاگ کامل غلامی | mr-raymon.blog.ir

.

.

رایمون نوشت: عکس همان بیمارستان است. ولی آن شخص نه «گل شیر سوار» است و نه «احمد شیشه بر»

.

.

.

.

رنگى نیست»


+ اگر موزیک ویدئو «مدادرنگى» را ندیده اید، ببینید.

وبلاگ کامل غلامی | mr-raymon.blog.ir
۴ نظر ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۳۲
کامل غلامی

واردِ اتاق عمل که شد میخندید. انگار نه انگار قرار است بیهوش شود و قسمتی از بدنش را با تیغهای وحشیِ جراحی زخمی کنند و یک تکه را بردارند. در پروندهاش قید شده بود که به متادون معتاد است. البته اگر توی برگهاش ننوشته بود و پرستارِ بخش ریکاوری هم نمیگفت، خودش با سینهای سپر شده این موضوع را طوری اعلام کرد که انگار افتخاریست شبیهِ طلایِ المپیک. میخندید و زیاد حواسش نبود جریان از چه قرار است؛ تا اینکه متخصص بیهوشی وارد شد و پرسید «سابقه تشنج داری؟» پاسخش مثبت بود و در جوابِ اینکه چند بار و در چه بازهای و به چه علت، به شکلی خیلی مختصر گفت «سه بار واسه متادون - دوبار هم واسه قرصهایِ دیگهم. نزدیک 10 سال پیش» بیهوشی برای تشنجیها کمی ریسکِ بالایی دارد و خب متخصص بیهوشی هم نمیخواست چنین بیماری را با داروهای وحشتناک بیهوشی بفرستد برزخ. پروندهاش را دقیقتر خواند و بررسی کرد و تصمیم گرفت که بیهوشیاش صرفا نخاعی باشد؛ یعنی کمر به پایین. میگفت «من صرع ندارمها. بخاطر متادون چن بار تشنج کردم فقط. مشکلی داره عملم؟ منو بیهوش میکنین؟ خطر داره؟ چرا یهو اینجوری شدین؟» خیلی حرف میزد. و خب معتادان به خاطرِ تحملی که نسبت به مخدرها و داروهای بیهوشی پیدا میکنند جزء بد بدنترین بیماران هستند. برایش توصیح دادم که ماجرا از چه قرار است و مدل بهوشیاش چه طور خواهد بود. با چشمانی که نگرانیِ واضحی نداشت پرسید «تو هم اینجا میمونی؟» اطمینان خاطر دادم که تا پایان عمل پیشش میمانم. بعد از اینکه سوزن نخاعی را بهش زدند و مادهی بیحسی تزریق شد و عمل را شروع کردند، جفت چشمانم بهش بود که مشکلی برایش پیش نیامده باشد. ماسکِ اکسیژن را روی صورتش گرفته بودم تا پوزیشن خاصی که داشت مشکلی برای تنفسش ایجاد نکند. نزدیک صورتش که شدم دیدم دارد اشک میریزد. آن صلابت و خندهروییِ قبل از عمل و «متادون متادون» کردنهای روی تخت یکهو همینقدر بچگانه، ضعیف شده بود. جوری خُرد شده بود که اشک از صورتش جاری میساخت. از توی کمد، گازِ تمیزی برداشتم و دادم دستش. داشت صورتش را پاک میکرد که به یادِ متادون تعارف کردنهای معتادی دیگر افتادم. کنارِ استخرِ لاهیجان بود. بهش پرتقال تعارف کرده بودم. و او متادون.

.

.

عکس: ICU بیمارستان پورسینا

خاطره: اتاق عمل توراکس بیمارستان رازی

.

.

.

۴ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۵
کامل غلامی