آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجموعه داستان» ثبت شده است


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت دهم



ریحانه سلام! از من چند نامهى پاره و پوره مانده، یک ویزا برای سفر به مجارستان و یک گیتار و چند تا کتاب از نزار قبانى. دیگر چیزى ندارم. خواستم بگویم راستش دیگر به تو فکر نمىکنم! انگارى از جهانم دور شدهاى. اینکه ایندفعه برایت نامه مىنویسم هم فقط به این دلیل است که ازت خواهش کنم نامههاى قبلىام را نخوانى. البته مطمئن نیستم که اصلا نامهها به دستت مىرسید یا نه. اصلا نمىدانم به صندوق پستتان نگاه میکردی تا نامههایم را تویش پیدا کنى یا نه. ولى این آخرین نامه را مطمئنم که مىخوانىاش. لاىِ جزوهِ داروشناسیات گذاشتمش. زیپِ بزرگِ کولهات را که باز میکنی میبینی. امیدوارم امتحانهایت را خوب دادهباشى.  امیدوارم آنقدر از ته دل بخندى که رودههایت درد بگیرند و دندان هاى براقت پاشیده شوند توى هوا. ریحانه! دیگر ایندفعه نمىخواهد به پدرت سلام برسانى. راستش خودم این کار را کردم! دیروز براى اولین بار به پدرت سلام گفتم. و البته آخرینبار. خیلى سخت بود. اصلا داشت تمام تنم مىلرزید از یخزدگى! خلاصه کنم. راستش بابات خیلى آدمِ منطقى ایست و خوب حرف مىزند. هر چه خواست نداشتم. خانه و ماشین نداشتم چون هنوز پول کافى نداشتم. پول نداشتم چون هنوز سرِ کار نمىرفتم. کار نداشتم چون هرجایی که می‌رفتم 5 سال سابقهکار می‌خواستند. سابقه کار نداشتم چون هنوز کاری را شروع نکرده‌بودم. من هیچ چیزى که دل بابات را خوش کند نداشتم ریحانه! من هیچوقت هیچ چیزى که دلِ کسی را خوش کند نداشتم. خودم هم زیاد به خودم دلمخوش نیست. از خودم متنفرم. همانطور که از منطقِ پدرت متنفر بودم. به همان شدت که عاشق تو بودم. شاید بتوانم فراموشت کنم. باید بتوانم فراموشت کنم. هرچند همچنان دوستت خواهم داشت.

دوست‌دارت. نویسنده


از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه دهم
طراح: علیرضا مواساتی



۱۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت نهم


ریحانه سلام!  سلولهاى مسخرهى مغزم پلاکاردهایی توی دستشان گرفتهاند و دارند راهپیمایى میکنند. چندین سوالِ جورواجور توى سرم میپرسند. چند روز است که تظاهراتشان به پایان نرسیده و دارد تمامِ اعضا و جوارحم را نابود مىکند. امروز مىخواهم به این اعتراضات پایان بدهم. مىخواهم این سوالات را از تو بپرسم، هرچند مىدانم جوابم را نمىدهى. هرچند حتی اگر هم جوابم را بدهی پرتوپلا میدهی. تو قبلاها هم به من پرتوپلا میگفتی ریحانه! مىشود بگویى دقیقا باید چه شکلى باشم که دوستم داشتهباشى؟ چرا وقتی از تیپم میپرسم چیزی نمیگویی؟ از مدل موهایم بدت میآید؟ تی‌شرت پوشیدنم اذیتت می‌کند؟ راستی چرا اکانت اینستاگرامت را عوض کردهاى؟ چرا روزهایى که دانشکده نمىآیى، آن پسرکِ دانشکده هنر هم اینورها آفتابى نمىشود؟ اصلا یادت مىآید که قرار بود مخ بابات را بزنیم و با هم برویم مجارستان؟  سلولهاى مسخرهى مغزم سوالهاى تکرارىِ مسخرهاى دارند. اصلا کلِ زندگىام تکرارى و مسخره شدهاست. این سوالها شبیه مورچههایی که روی شیرینیهای خامهای راه میروند، دور و برم را گرفتهاند. چرا جوابشان را نمیدهی ریحانه؟! دارم دیوانه میشوم. ممکن است کاری بکنم که فقط دیوانهها میکنند. آن وقت کدام خر میخواهد باقالیهای ریخته شده را بار بزند؟ از تو دلگیر نیستم ولی دوستانم مسخرهام میکنند. اذیت میشوم وقتی میگویند این عشق یکطرفه است. نمی‌توانم هم بهشان ثابت کنم. اما بالاخره بایدیک کاری انجام بدهم. باید کار را یکسره کنم. شاید خبرش را در وبلاگم نوشتم
دوست دارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه نهم
طراح: علیرضا مواساتی



۳ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۷
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت هشتم

سلام ریحانه! مىخواهم از سربازى معاف شوم! راستش وضعیت درهم برهم سیاسى و اقتصادى و اجتماعى کشور شاید یکجا به دردم بخورد و یکهو قانون سربازىِ اجبارى لغو شود. مىدانى ریحانه؟ من از اینکه لباس قهوهاىِ پلنگى بپوشم و پوتینِ کلفتِ خشنى به پا کنم و تفنگ به دست بگیرم، مىترسم. ریحانه تو مرا مىشناسى. مىدانى که آدمِ اینجور جاها نبودهام. خب هر کسى نقطه ضعفى دارد. نقطه ضعف من هم ترسهایم است. ترس از سربازى. ترس از نقطه صفر مرزى. ترس از جنگ با قاچاقچىها. ترس از گشت ارشاد.  ترس از بابات. ترس از دوست نداشتنت. ریحانه! من با این ترسها بزرگ شدهام. با این ترسها زندگى کردهام. با این ترسهاعاشقت شدهام. حقم نیست براى یک بار هم که شده آنى بشود که دوست دارم؟ که به جاى زندگی با ترس، از این به بعد با تو زندگى کنم؟ که فقط ترسهایم در زندگى شهریهى کلاس فرانسه دخترمان یا بلد نبودنِ زبان مجارستانى و یا گران شدنِ قیمت تخم مرغ باشد. که فقط از حذف آرشیو وبلاگم بترسم.
ریحانه! من دوستت دارم. انگار هیچ
کس جز تو توى این دنیا نیست تا دوستش داشته باشم. انگار تو تنها کسی هستى که روى زمین مىتوان دوستش داشت. و تو مرا مىترسانی. انگار توى این دنیا کسى غیر از من براى ترساندن وجود ندارد. انگار به دنیایت آمدهام تا بترسم فقط. بالاخره یک روز با بابات در این خصوص صحبت مىکنم. اما فعلا به او سلامم را برسان و بگو درست است. من خیلى ترسویم. ولى هنوز با همین ترسهایم دوستت دارم
دوست دارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه هشتم
طراح: علیرضا مواساتی




۶ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۰
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت هفتم


سلام ریحانه! اخبار دارد از تخریب لایه ازون و وضعیت اسفبار جنگلهاى شمال مىگوید که یکهو یادت افتادم. یاد این افتادم که به تو محتاجم شبیه گیاه به آب. شبیهِ زمین به محافظ. شاید اصلا شبیهِ پدرت به عصبانیتهایش بر سرِ من. دلم مىخواهدت ولى تو هى ناز مىکنى و عشوه میآیی و اعصابم را به هم ریختهاى. نمىدانم این چه سرنوشت شومىست که مبتلایش شدهام. دارم کم مىآورم ریحانه! همین روزهاست که توى بخش مراقبتهاى ویژه بسترىام کنند و اجازه ندهند ملاقاتم کنى و دلت برایم پوسیده شود. آن‌جاست که پشیمان شدنت شبیه بتادینِ بعد از عفونت می‌شود. پرستاران را هم که میشناسى. یکى از یکى خوشگلتر. مىترسم نیایى و من عاشق یکى از همین پرستارها شوم و تنهایت بگذارم و از غصه دق کنى ریحانه! ولى نگران نباش. قبل از اینکه عاشق شوم حتما به قولم عمل مىکنم. حتما به پدرت مىگویم که دوستت داشتهام. حتى اگر شده با همین لباسِ آبىِ کمرنگِ بیمارستان مىآیم دمِ خانهتان و با آن حالِ زارم برایت گیتار مىزنم و ازت خواستگارى میکنم. میخواهم کاری کنم پدرت ضجه بزند از غصه! حتى اگر به من بگویند دیوانه. به خدا دیوانگى از این وضع بهتر است. مىشود وقتی بیمار شدم توى زمان ملاقات با یک دسته گل به دیدنم بیایى؟ اگر با خودت کمپوت گیلاس بیاورى و آن شالِ طوسى رنگت را بپوشى خوشحالم مىکنى. فقط به پدرت نگو که بیمار شدهام. نمىخواهم ضعفم را بفهمد. نمىخواهم همین اولِ کارى فکر کند من قرص و دوایی هستم. پدرت کلا یک آدمِ مزخرفِ متوهم است که بعد میخواهد پشتم صفحه بگذارد و یک کلاغ چهل کلاغ کند و آبرویم را ببرد. فکر بکند نحسی گرفته مرا و برایش ضرر مالى دارم. فقط سلامم را بهش برسان و بگو کمى دوستم داشته باشد.
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه هفتم
طراح: علیرضا مواساتی



۵ نظر ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۷
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت ششم

ریحانه سلام! دیروز که توى راه دانشکده با آن دانشجوىِ دانشکدهى هنر دیدمت یکجور تنم مورمور شد که فقط سیگار کشیدن توى کافهى مهدى اینا جوابگو بود. البته آنقدر مهدى سوال پیچم کرد که به کل نخِ جواب از دستم در رفت. جایت خالى بود. براى سیگار کشیدن نه. براى تولد دیدن. چند تا جوان شبیه خودمان که البته همدیگر را کمى دوست هم داشتند با هم آمدهبودند تا براى یکىشان تولد بگیرند. همینکه آهنگِ هپى برث دى توو یوو را خواندند حالت تهوعى عجیب روده و معدهام را درنوردید، ولى از آنجایى که سیگار، آنتىدوت اینجور تهوع و استفراغهاست با دوتا پک، معدهام را آرام کردم که آبروریزى نکند. مىدانم چقدر تولد گرفتن را دوست دارى. راستش را بخواهى وضعیت کشور خیلى خراب شده. همه چیز دارد مىکشد بالا و آنقدر گران شده که بیا و ببین. از طرفى شلوغکارىها، خیابانهاى شهر را به میدان جنگ تبدیل کرده. آنقدر راحت آدم مىکُشند که اصلا تعجب مىکنى. یکى مىگفت سر بردین از ختنه کردن راحتتر شده! ریحانه! نکند اینها روى ازدواجمان تاثیر بگذارند. نکند ریال دوباره بىتربیت شود و ارزشش را بکشد پایین. نکند اقامت برای مجارستان را مشزوط کنند. به اینها که فکر مىکنم دلم مىخواهد تمام دولت را به فحش بکشم و برجام را بگیرم زیر لگدم و تا ناف جرواجرش کنم. ولى خب مىدانى که مىترسم. من همیشه آدم ترسویى بودهام ریحانه! از وقتى که ترسِ از دست دادنت توى تنم رخنه کرد ترسوتر هم شدهام. به پدرت که خیلى خوب ترس هایم را مىشناسد سلام برسان.
دوستدارت. نویسنده


از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه ششم
طراح: علیرضا مواساتی

 

۳ نظر ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۲
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت چهارم


ریحانه سلام! دیروز شنیدم که داعش مىخواهد یک عملیات جدید در سوریه انجام بدهد. داشتم فکر مىکردم که به نظرِ تو بهتر نیست به جاى مجارستان بروم سوریه و با داعش بجنگم؟ مىدانم! مىدانم که الان مىخواهى داستانِ سوتىهایم در دوران سربازى را رو کنى و قاهقاه بخندى و تهش هم نتیجه بگیرى که من مرد این کارها نیستم ولى بدان که من دیگر آن آدم سابق نخواهم شد. کسى که تو را دوست داشت و دستوپاچلفتى بود و موقع حرف زدن از گوشه لبش آب شره مىکرد و به تتهپته مىافتاد؛ مُرد ریحانه! حالا من کسى هستم که چند جلسه سخنرانى با موضوعِ داروهاى نوین در صنعت را مدیریت کرده و آدم حسابى شده است. کسی که سری توی سرها درآورده ولی هنوز هم تو را دوست دارد. اگر باور نمىکنى پست یکى مانده به آخر وبلاگم را بخوان. جنگ هیچ وقت چیز خوبى نبوده ریحانه! قبول دارم. ولى صلح هم کمى بىمزه است! قبول دارى؟ اصلا اگر تو با من سرِ جنگ نداشتى نصف جذابیتت را از دست مىدادى. همین وحشى بازىهایت دوستداشتنىات مىکند ریحانه! ولى بدان همان داعشىها نیز بعضى روزها آتشبس مىدهند و کمى با هم حرف مىزنند و چاى مىنوشند و بعد دوباره شروع مىکنند به جنگ و انتحارى و فحش ناموسى و قتل عام. ولى تو نمىدانم چرا دستت را گذاشتهاى روى دکمهى مسلسل و بیخیال هم نمىشوى. انگار نه انگار خلع سلاح شدهام. لطفا به این موضوع فکر کن و نظرت را توى وبلاگم بنویس.
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه چهارم
طراح: علیرضا مواساتی
رایمون نوشت: طرحها داستانی را روایت میکنند که در پایان قسمت 10 تکمیل خواهد شد


۵ نظر ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۸
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت سوم

ریحانه سلام! مىگفتى از این که نمىتوانى به من تکیه بدهى از من بدت مىآید. مىگفتى من عرضهى تکیهگاه بودن ندارم. راست مىگفتى. ‏من بلد نبودم شبیه تکیهگاهها باشم. به هر ستونی که خواستم تکیه بدهم یا کج بود یا سست بود یا رویش یک تکه کارتن چسبانده بودند که "رنگى نشوید". همین شد که مجبور شدم اصلا. که به جایى تکیه نکنم و به زور روى پایم بایستم و بلد نباشم چجورى مىشود تکیهگاه بود. یاد نگرفتم که تکیه بودن چهجورى است. چه رنگىست اصلا و بویش چه فرقى با عطرِ نانهاى کنجدىِ ساعت ٧صبح دارد. هر وقت که نیمکتهاى پارک را مىبینم بىهوا یادت مىافتم و عطرِ تنت شبیهِ مته تنم را سوراخ مىکند. راستش هنوز هم نمىدانم عطرى که مىزنى اسمش چیست ولى حتما چیز خوبىست. چون تو انتخابش کردهاى. ریحانه! به بابات سلام مرا برسان و بگو که قضیهى سرِ کار رفتنم منتفى است. مىخواهم بروم مجارستان. فقط منتظرم خواهرزادهام به دنیا بیاید و یک عکس باهاش بگیرم و بگذارم اینستاگرام و از ایران بروم. راستش را بخواهى ماندن با غیرِ همزبانهایى که حرفت را نمىفهمند خیلى بهتر از ماندن با همزبانهایىست که حرفت را نمىفهمند! درد را هم که نمىشود چاپ کرد روى کاغذ گلاسه و روى دیوار زد. باید گفتش تا کمى تسکین یابد. هر وقت خواستم بروم برایت توى وبلاگم پست خداحافظى مىنویسم. لطفا هر شب وبلاگم را چک کن.
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه سوم
طراح: علیرضا مواساتی




۵ نظر ۳۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۹
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت اول

ریحانه سلام! لطفا به بابات هم سلام مرا برسان. مى‌­دانم که الان بابات از اینکه آلمان باخته عصبانى و ناراحت است و خوش ندارد حتى من را به صورت مجازى هم ببیند. اصلا براى همین بود که دیشب توى اینستاگرام استورى هم نگذاشتم. توى دل خودم خوشحالى کردم و ذوق زدگى‌­هایم را رفتم و تنهایى توى وبلاگم نوشتم فقط. میدانم که بابات وبلاگم را نمى‌­خواند. ولى تو کل وبلاگم را مى‌­خوانى. مگر نه؟ بدون تعارف مسلما خودت مى‌­دانى که از باخت آلمان خوشحال شدم. فقط چون کسى پایه نبود باهام بیاید بیرون، نریختم توى خیابان‌­ها و با پرچم مکزیک خوشحالى نکردم. البته از این هم ترسیدم که این جوگیرهاى نژادپرست اذیتم کنند. آخر آنها که نمى‌­دانند از بچگى از آلمان متنفر بودم و هر تیمى که بتواند ضایعش کند مى‌­شود تیم ملىِ من در آن شب. این را فقط تو مى‌­دانى ریحانه. حتى پدرت هم که از تمامِ جیک و پوک‌­هایم با خبر است دیشب نفهمید به خاطر باخت آلمان به کل افرادِ سوئیت بستنىِ سالار دادم. از آن ٣هزار تومنى‌­ها. البته مى‌­دانم که قیمتش حباب است. ریحانه! امشب مى‌­آیى وقتى انگلیس برد بریزیم توى خیابان‌­ها و مرگ بر انگلیس بگوییم؟ میدانم که بابات همیشه از انگلیس بدش مىآمد. بهش مىگفت روباه پیر. البته من مخالف وارد شدنِ سیاست در فوتبال هستم ولى خب هر چیزى که دلِ بابات را به دست بیاورد قوى‌­ترم مى‌­کند. پس امشب نیم ساعت بعد از بازى انگلیس، توى میدان دوم منتظرت هستم. لطفا همان شال طوسى رنگت را بپوش.

دوست
دارت. نویسنده

 

از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد»
رایمون نوشت: چیزی که مشخص است این است که نام این مجموعه را از «اوریانا فالاچی» دودر کردهایم. دیدیم مملکت که هرکیهرکی است خب ما هم برویم یک اسم دودر کنیم. به جایی بر نمیخورد که. یک چیزی تویِ مایههای «دلبر سیب دارد» توی ذهنمان آمد و قرار است بشود یک چیزی که خوب باشد بههرحال. در حد وسعمان. 10 قسمت است. با این شکل و شمایل. ولی فرق اساسیاش این است که هر شب و در طول 10 شب منتشر میشود. طولانی نخواهد شد مثل دلبر که ناز کند و عشو بریزد و نیاید هی هربار. همچنان علیرضا مواساتی «کیبورد به دست» همراهمان است. مثل کنه چسبیده‌ایم بهش. ولش هم نمی‌کنیم. با دلبر همراهمان بوده. با ریحانه هم همراهیمان کرده. دمِ مرام و هنرش گرم است حقیقتا.



۹ نظر ۲۹ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۷
کامل غلامی