آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتبالی» ثبت شده است

 


امروز برانکو برایم عجیب بود. در کنفرانس خبریِ قبل از دربی. در همان ابتدا بعد از سلام، عید نوروز را شبیه یک ایرانیِ اصیل تبریک گفت. و بعد، از حادثه‌های تلخِ اخیر سخن به میان آورد و تاثرش را بیان کرد و گفت می‌دانم که شاید به خاطر اتفاق‌های غم‌انگیز اخیر نتوانیم از دربی آنقدرها خوشحال باشیم. با آرامشی دوست‌داشتنی هم تسلی‌دهنده بود و هم بی‌خودی جوگیر نشد و از کوره در نرفت و احساسات هیجانیِ مسخره از خودش بروز نداد. شاید حالا متهم به غریبه‌پرستی بشوم ولی توی همان چند دقیقه عمیقا از این پیرِ قرمزپوش یاد گرفتم‌. فهمیدم نیاز نیست الکی با سیاه‌نمایی و منم‌منم گفتن‌ها خودم را وسط هر ماجرایی بیندازم تا مردم بفهمند من چهره‌ی محبوبِ مردمی‌ای هستم! فهمیدم می‌توان با آرامش هم خیال عده‌ای را راحت کرد. تسلی داد. نه سیخ را سوزاند و نه کباب را.

 

 

۰۹ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۴
کامل غلامی

فوتبال در مستطیل سبز یا کُره‌ی خاکی

این توپ گُله!

 

چرا داورها همیشه علیهِ تیم ما سوت می‌زنند؟ آیا این موضوع ربطی به بقیه‌ی بد بیاری‌هایمان در زندگی ندارد؟

داستان‌های غم‌دار و خوشحال‌کننده‌ی فوتبالی، به هیچ دردی هم اگر نخورند، یادمان می‌آورند که بازی هم می‌تواند اندازه‌ی تمام فلسفه‌ها و مکتب‌های واقعی و من‌درآوردیِ جهان، راهی باشد برای رستگاری. فلسفه‌ای که اثبات می‌کند نیچه اگر امروز زنده بود، طرفدار آرسنال می‌شد! اصلا چرا باید فوتبال اینقدر جذاب باشد؟ اصلا آیا این بازی برای همه جذاب است؟ آیا فوتبال توان این را دارد تا جامعه را اصلاح کند؟

جامعه شناسی ورزشی، حوزه‌ی نوپیدایی است که پیشینه‌ای حدودا ۲۵ ساله دارد و به بررسی کارکرد ورزش در جوامع و فرهنگ‌های گوناگون می‌پردازد. بله دقیقا. فوتبال شبیه یک پدیده‌ی اجتماعی است و در فوتبال، زمینه‌ی گسترده‌ای برای فعالیت شاخه‌های مختلف علوم اجتماعی و انسانی وجود دارد. «محمدرضا مهرآیین» استاد دانشگاه و نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی ورزش» درباره‌ی ابعاد جامعه‌شناسی ورزش معتقد است که بحث‌های مادی و سوداگری در فوتبال به این زمینه لطمه زده، هرچند جامعه‌ی مدرن با خود ارزش‌های مدرن می‌آورد؛ فوتبال ورزشی است که به فرآیند «مدرنیسم» چسبیده و نمی‌توان آن را از دنیای مدرن جدا کرد. امروزه برخی از آمارها نشان می‌دهند در دنیا نزدیک به 600 تا 700 میلیون نفر از فوتبال نان می‌خورند و این یعنی فوتبال صرفا یک ورزش نیست. «بیژن عبدالکریمی» مدرس و پژوهشگر فلسفه نیز اظهار می‌دارد که فوتبال چیزی را محقق کرده است که «فرگه» و «راسل» و اصحاب «حلقه وین» و بسیاری از «فیلسوفان تحلیلی» سودای تحقق آن را داشته‌اند.

 

بچه‌مدرسه‌ای‌های فوتبالی

برای اینکه بدانیم فوتبال دقیقا چه می‌کند سری به داستانِ تیمی می‌زنیم که این روزها سرخط اصلیِ خبرهای ورزشی ایران و آسیا شده: پرسپولیس! علی نعیمی «روزنامه‌نگار» اعلام می‌کند برانکو زمانی که پرسپولیس را تحویل گرفت گفت من تیم به این بی‌ادبی ندیدم! تعداد زیادی پسربچه شلخته و بی‌ادب که فوتبال هم بلد نبودند، پیراهن تیم را به آسانی به‌دست آورده بودند. روز بازی ذوب‌آهن، از بی‌نتیجگی کار با محسن مسلمان گفته شد. از همه حیله‌هایی که بلد بودند اما به مسلمان اثر نکرده. آنها عقیده داشتند جای این بازیکن در پرسپولیس نیست. اما از نخستین تکل دربی، همه چیز تغییر کرد؛ زمانی که او ارزش جنگ را به ما یادآوری کرد. همین جا مکث می‌کنم. «جنگ»! نسبتش با فوتبال را می‌سنجم. فکر می‌کنم و سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهم. فوتبال، جنگ است. فوتبال مرز است. فوتبال جامعه‌ایست که می‌جنگد. و حالا راحتتر می‌توان گفت که فوتبال یک ورزشِ صرف نیست. آدم‌سازی می‌کند. بی‌ادب را تربیت می‌کند تا جوری در دربی بازی کنند که دقیقا متوجه شویم از چه حرف می‌زنیم. از بچه مدرسه‌ای‌هایی که تصمیم گرفتند مرد باشند.

 

زندگی به‌مثابه پنالتی

آندره اسپایسر، استاد دانشکده تجارت دانشگاه لندن، در مقاله‌ای در روزنامه گاردین با عنوان «رازی که در گرفتن پنالتی در جام جهانی وجود دارد»، به شباهت تصمیم‌های دشوار زندگی با فوتبال پرداخته است.

داور در سوت خود می‌دمد، دروازه‌بانی که باید پنالتی بگیرد، کش‌و‌قوسی به تن خود می‌دهد و طرفداران تشویقش می‌کنند. تجزیه و تحلیل 286 مورد پنالتی نشان می‌دهد اکثر دروازه‌بان‌ها ترجیح می‌دهند به‌جای ماندن در مرکز، به سمت چپ یا راست بپرند. 39.2 درصد از شوت‌ها در پنالتی به وسط، 32.1 درصد به سمت چپ و 28.7 درصد به سمت راست است. پس چرا دروازه‌بانان پرش می‌کنند؟ به گفته کارشناسان، پاسخ در «سوگیری کنش» است؛ یعنی تمایل ما به اقدام، حتی زمانی که هیچ‌کاری‌نکردن بهتر است. یکی از دلایل اینکه به اقدام علاقه‌مندیم، این است که نمی‌خواهیم پشیمان شویم. دروازه‌بانان می‌دانند اگر هیچ‌کاری نکنند و گل بخورند، احساس بدتری خواهند داشت تا اینکه تلاش کنند و اشتباه کنند. دلیل دیگری که ما اغلب اقدام می‌کنیم و می‌پریم، این است که برای آن پاداش می‌گیریم. طرفداران تیم فکر می‌کنند که اگر دروازه‌بان به چپ بپرد و توپ به راست حرکت کند، صرفا بدشانسی بوده است، اما اگر دروازه‌بان در مرکز بماند و توپ به سمت چپ برود، احتمالا طرفداران او را به‌خاطر تنبلی سرزنش خواهند کرد. حتی در مورد مراقبت‌های بهداشتی نیز قضاوت می‌کنیم و به‌طور‌کلی پزشکانی را ترجیح می‌دهیم که بیشتر نسخه بنویسند، حتی اگر درمانشان وضع سلامت ما را بدتر کند.  برای تصمیم‌‌گیری خوب باید مراقب سوگیری کنش باشیم. راز موفقیت اغلب این است که حداقل برای مدتی هیچ‌ کاری انجام ندهیم. همین امر برای سرمایه‌گذاران صادق است. سرمایه‌گذاران زن نسبت به همتایان مردشان بهتر عمل می‌کنند، چون کمتر معامله می‌کنند. یک عامل موفقیت «کازیمو دی مدیچی» در فلورانس دوران رنسانس همین توانایی خودداری از اقدام در مقابل دشمنانش بود. وقتی این مقاله را که در روزنامه شرق چاپ شده خواندم، بیشتر و بیشتر به این فلسفه ایمان آوردم. فوتبال مکتبی که شاید توسط جامعه شناسان و فیلسوفان طراحی نشده باشد اما هیچ کس نخواهد توانست تشابهاتش را انکار کند و نسبت بدان، بی توجه باشد.

فوتبال چیزی ورایِ جامعه نیست، آنجا که می‌بینم پویول، کاپ قهرمانی بارسلون را پیش از همه به یکی از سیاه‌پوستان هم‌تیمی‌اش می‌دهد تا رنگ‌بندی‌های نژادپرستانه را کنار بزند. وقتی می‌بینیم اولیور کانِ مغرور - او که گوش رقبا را می‌پیچاند، پرچم کرنر را از جا در می‌آورد و با یک دست توپ‌ها را از دروازه بیرون می‌کشید، چطور در شب جشن مونیخی‌ها به خاطر پنالتی‌ای که او گرفته از جشن کناره می‌گیرد و به بالای سر کانیزارس می‌آید تا به دروازه‌بان حریف دلداری دهد. آنجا که می‌بینیم آ اس رم در واکنش به سانسور لوگوی پر از تاریخش با بزرگ‌منشی صفحه توییتر فارسی خود را راه‌اندازی می‌کند یادمان می‌آید که نباید جواب هر بی‌احترامی را با تحقیر و توهین بدهیم. می‌بینیم و بارها به خودمان می‌گوییم که فوتبال چیزی‌ست فراتر از یک ورزش. فراتر از یک هواداری و حتی فراتر از یک مکتب.

 

من پائولو دیبالا هستم، 10 ساله از ایران

حال اینهمه گفتیم تا داستان را با سوژه‌ای ایرانی به پایان برسانیم. یک کودک ده ساله‌ی ایرانی که با ویدیویی تماشایی در دنیا شهرت پیدا کرد. طبق گزارش «ورزش سه» در تاریخ ۱۱ آبان، صفحه ۴۳۳، یکی از صفحات مجازی مشهور در دنیا که به انتشار ویدیوهای جذاب و خاص فوتبالی می‌پردازد، یک ویدیو از کودکی ایرانی منتشر و او را حسابی در دنیا معروف کرد. در این ویدیو امیرمحمد علامه، پسربچه ۱۰ ساله اهل دهدشت که لباس شماره ۱۰ یوونتوس و پائولو دیبالا را به تن دارد، به توپ پلاستیکی آبی‌رنگ ضربه‌ای می‌زند و آن را از داخل یک پنجره کوچک عبور می‌دهد. امیرمحمد بعد از اینکه توپ را به هدف می‌زند، به سمت دوربین – که پسرخاله‌اش پشتش بود - برمی‌گردد و خوشحالی مشهور پائولو دیبالا (دیبالا ماسک) را انجام می‌دهد. سرانجام اتفاقی که انتظارش می‌رفت، رخ داد. دیبالا فیلم را دید، لایک کرد و در اینستاگرام شخصی‌اش آن را منتشر کرد و از دنبال کننده‌هایش خواست که در صورت آشنایی با این کودک، او را معرفی کنند. امیرمحمد حالا یک پسربچه‌ی فوتبال‌دوستِ عادی نبود! او که به گفته خودش، چهار بار سعی کرد تا توپ را به حفره کوچک وارد کند اما نتوانست، درپنجمین تلاش، جهانی شد. عیسی عظیمی «روزنامه نگار و نویسنده» در این خصوص می‌نویسد: ولی ماجرای امیرمحمد علامه، در لایه‌های عمیق‌ترش می‌بردمان به جایی که ایمان بیاوریم نسبتِ فوتبال و جهان امروز، چیزی ورای دل‌مشغولی صرف است. آن‌چه که دنیای امیرمحمد را با تمام هیجان‌ها و سرخوشی و کوچکی و کودکی و اختصار محتملش، با جهان ستاره‌ای مثل پائولو دیبالا، در تورین پیوند می‌زند، «اصالت بازی» است.

اینستاگرام امیرمحمد، پس از آن که پیج ۲۳ میلیونی دیبالا لایک و معرفی‌اش کرد، همین‌طور دارد فالوئر می‌گیرد. سرانجامِ این داستان اما هرچه باشد، آن‌قدر مهم نیست که رسیدن هر کودک/انسانی به این حرف که علاقه - علاقه‌ی خالص - به هر چه، از جمله به بازی و به فوتبال، اگر نجات هم ندهد و اگر سرنوشت آدمی را عوض نکند، از رنجِ بودن می‌کاهد.

 

 

 

منابع:

www.irna.ir

روزنامه شرق

www.tarafdari.com

Varzesh3.com

 

چاپ شده در شماره 102 نشریه درددل «علوم پزشکی تبریز»

عکس رو آقاگل برام فرستاد و گفت: لا‌به‌لای تور دروازۀ ورزشگاه وطنی قائم‌شهر، وقتی دقیقاً روی نقطۀ پنالتی ایستاده باشی.نساجی برای من قشنگترین تیم باشگاهی توی ایرانه. به خاطر تماشاگرایی که داره و برای ورزشگاهی که داره. برای اون شعار خوشگلشون که میگه نساجی ای امید شهر خسته. برای محمد و دوستش که فوق‌العاده‌ترین هوادارای فوتبالی‌ای هستن که می‌شناسم.

 

۲ نظر ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۸:۰۱
کامل غلامی


فوتبال 1

فوتبال 2


دو عکس بالا از عکس های بازیِ ایران - اسپانیا هستن. عشق و دوستی. چیزی که شاید فوتبال خیلی بهتر بتونه مارو بهش برسونه



فوتبال 3


این یکی از بازیکنایِ استرالیاست. که بعد از باخت توی یکی از بازی ها توسط فرزنداشس دلجویی میشه ^^



فوتبال 5


این «ام‌باپه» ست. کسیکه توى یکی از بازی های جام بهترین بازیکن زمین شد. ٢ تا گل زد و یه پنالتى گرفت. به دیوار اتاقش دقت کنین. به رویاهاش. به لبخندش. کم نیستن از این علیرضا بیرانوندها. ما چرا جزءشون نباشیم؟



۷ نظر ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۶
کامل غلامی


فوتبال فرانسه - آرژانتین در خوابگاه



تنهایی توی خوابگاه نشستهام و فوتبال میبینم. تخمه نمیخورم. استرس ندارم که نتیجهی بازی چندچند میشود و دارم به این فکر میکنم که شام را چه ساعتی به سلف میآورند. قطعا فرانسه دوست داشتنیتر از آرژانتین است. از هر حیث که مینگرم فرانسه را دوست‌تر دارم. ولی باز هم تهِ تهش نتیجهی بازی هرچه بشود نه غصهاش را خواهم خورد و نه حنجرهام را از حالت طبیعیاش خارج خواهم کرد. داور فغانی است و شاید این یکی از غرورمندانهترین دلایلی باشد که باعث بشود نتِ گوشی را روشن کنم و Shareش کنم به لپ تاپ و سایت شبکه3 را باز کنم و بنشینم پایش. از صدایِ بچه ها توی سالنِ خوابگاه متوجه میشوم شام را آوردهاند سلف. کارت دانشجویی و یک ظرف بر میدارم و درحالیکه اصلا یادم نیست از بین دو منویِ شامِ  امشب، کدام را انتخاب کردهام راهیِ آشپزخانه میشوم. توی راهرو صدایِ بچهها را می‌شنوم که میگویند فرانسه بازی را میبرد. صدایشان پر است از اطمینان و غرور. از شنیدنِ صدایشان آنقدر خوشحالم که دیگر برایم مهم نیست شام امشب کدام یک از دو منوىِ مشخص شده است.








۱۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۹:۳۷
کامل غلامی


ایران - پرتغال


نمیدونم اتفاق خوبیه یا نه. ولی در حال حاضر تنها دلخوشیِ مردم که براش جیغ میکشن و اشک میریزن و بالا و پایین میپرن و به امیدش زندهن همین فوتباله. کاش جامجهانی هر سال برگزار میشد تا مردمی مثلِ مردم ما زود به زود و حداقل برای چند شب گرونی و بدبختی و بدقولی مسؤولاشون رو فراموش میکردن و با گلو درد و چشایِ اشک ریزون از شوق سرشونو روی بالش میذاشتن



۶ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۰:۴۵
کامل غلامی


ایران - پرتغال 2


تیمى که میجنگه توو این میدون
نمره ش باید در حدِ بیس(ت) باشه
اصلن نباید گل بشه این توپ
حتى اگه پشتش کریس باشه!


ایران - پرتغال


غم هامو بردارید از دوشم
تا قدرتِ این تیم باور شه
وقتى که سوتا بر علیهِ ماست
باید که بُردا سهمِ داور شه!!


ایران - پرتغال


+ عنوان پست در ارتباط با عکس بالا و از یاسر قنبرلو

+ دو تا شعر! بالا، بداهه هایی بود که اومد و نوشتمش




۵ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۲:۱۲
کامل غلامی


ایران اسپانیا


آقاى داور! آنجا که دستت را بالا گرفتى و گفتى گلمان قبول نیست، دلمان شکست! حنجرههاى به هم چسبیدهمان اجازه نداد صداى سوتت را بشنویم. کاش تو هم پرچم کمک داور را نمىدیدى. براى ماهایى که کافههایمان اجازه پخش زنده فوتبال را ندارند، ماهایى که باید اجازه ورود خانوادهها به استادیومى که قبلا هماهنگ شده را با داد و هوار بگیریم، این گل مىتوانست رگهایمان را پر خونتر کند و امیدمان به ادامهى این زندگىِ مسخره را بیشتر.
آقاى داور! نمىدانم شنیدهاى یا نه که مسئول خوابگاه دخترانهمان، وسطِ پخشِ فوتبال امشب برق را قطع مىکند، چون اعتقاد دارد صداى جیغ و فریادهاى دختران نباید از ساختمان خوابگاه خارج بشود. نمى دانم مىدانى یا نه که ما در کشور خودمان، نمىتوانیم هرجور که میخواهیم براى تیم ملى کشورمان خوشحالى کنیم و فریاد بکشیم.
شاید این
ها را نمىدانى. که اگر مىدانستى دستت را بالا نمىآوردى و سوت نمىزدى و نمی‌گفتی که گلمان قبول نیست. سوت نمی‌زدی و کشورى که تمامِ خوشحالىاش همین ذوقهاى کوچک و گذراست را غمگین نمىکردى. آقای داور تو 28 سال پیش را به یاد نمیآوری. تلویزیون 2 شبکه بیشتر نداشت. 31 خردادِ سال 1369. روزِ چهارشنبه.  توی بحبوحه بازیِ برزیل و اسکاتلند بودیم که زلزله رودبار جانمان را گرفت. آقای داور! شاید باورت نشود ولی 7 ریشتر لرزیدیم و مُردیم و خونمان زیر خروارها خاک و آجر خفه شد. ولی کم نیاورده بودیم. بلند شده بودیم. درست کرده بودیم. ساخته بودیم. و حالا فکر نکن به همین راحتیها کم میآوریم و بیخیال میشویم. آقای داور! این کشور غمگین است. همیشه بوده. ولی هیچوقت به زنگ ِ تفریح شدن فکر نکرده. هیچ وقت نترسیده. هیچ وقت بیخیال نشده.



زلزله رودبار 4

زلزله رودبار

زلزله رودبار


چهار تصویر بالا: جام جهانی 1990 | بازی برزیل اسکاتلند | 31 خرداد 1369 | همزمان با زلزله رودبار




۱۷ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۴
کامل غلامی

Kaka Brazil

غروب که می­شد رفقا را جمع می­کردیم تهِ کوچه و چند آجر از خرابه­هایِ کنارِ خانه­ها پیدا می­کردیم و رویِ هم می­گذاشتیم و دروازه­ی آرزوها و امیدهامان را می­ساختیم تا چند دقیقه­ای هم که شده فارغ از غوغای جهان بتوانیم فوتبال بازی کنیم و به ارضایِ غریضه­ی مریضِ فوتبال­دوستمان بپردازیم. پیراهنِ «کاکا» هیچوقت برایم شانس نمی­آورد ولی همیشه همان تک پیراهنِ ورزشیِ تیمِ ملی برزیل را می‌پوشیدم تا کمی به بارِ فنی بازی­هایم اضافه شود. پسر بزرگِ خانه بودم و اکثرِ مواقع خریدهای خانه را در غیاب بابا انجام می­دادم. هر وقت که بعد از خریدهای خانه، پولِ خُردی اضافه می­آوردم از این آدمس­هایی که برچسبِ برگردانِ بازیکنان فوتبال داشت می­خریدم و رویِ جلد کتابهای درسی­ام می­زدمشان. تقریبا عکسِ همه بازیکنان برزیل را داشتم به­جز کاکا. نمیدانم چرا این بشر هیچ­وقت توی هیچ­جایی شانس نمی­آورد. با آن چهره­ی معصوم اصلا شبیهِ فوتبالیست­ها نبود. موهای لَختش از جذابیتش کم می­کرد ولی باز هم دوستش می­داشتم و آن موهای به­ظاهر غیرِفوتبالی ذره­ای از علاقه­ام به او کم نکرده بود.­ روزهای منتهی به جام­جهانی برای­مان سخت ولی جذاب می­گذشت. امتحانات مدرسه روزهای آخرش را طی می­کرد و خستگیِ یک سالِ تحصیلی در کنارِ حاشیههای دیدنیِ جامجهانی دیگر نمی­توانست ما را پای درس و مشق بنشاند. مائده فوتبال را از خیلی از پسرهای توی کوچه­ بیشتر دوست می­داشت. جلدِ رویِ کتاب­های درسی­اش گواهِ این علاقه بود. تمامِ کتاب­ها و دفترهایش را با عکس­هایی از بازیکنانِ فوتبال تزیین کرده بود و دختر بودنش باعث می­شد خیلی خوش­سلیقه­تر از من جلدِ فوتبالی درست کند. او طرفدارِ آلمان بود و 5تا از عکس­های «کلوزه» را رویِ کتاب فارسی­اش چسبانده بود. فارغ از علاقهاش به کلوزه و ادبیات، خوش­شانسی­اش در داشتن عکس­های برگردانِ کلوزه کم­نظیر بود. او از آدامس خوشش نمی­آمد و مشخص بود که تلاشِ خیلی زیادی هم برای داشتن آن برچسب­ها نکرده بود، ولی گاهی وقت­ها اتفاقاتی پیش می­آید که حتی بدان فکر هم نکرده­ای بلکه صرفا یک­بار توی ذهنت دوست داشته­ای اتفاق بیفتد. و مائده جزء کسانی بود که کافی بود فقط یکبار خواستار چیزی باشد. در طول روزهای اخیر به­خاطر امتحانات مدرسه خیلی وقت بود که دسته جمعی فوتبال بازی نکرده بودیم. سه هفته می­شد که لباسِ کاکا را بر تن نکرده بودم و عرق نکرده بودم و بر سرِ خط دفاعمان فریاد نکشیده بودم که بی­خود و بی­جهت دریبل می­خورد و تمام زحماتم توی خط حمله را بر باد می­داد. سه هفته می­شد که دماغِ درازِ کلوزه را مسخره نکرده بودم و حرص مائده را در نیاورده بودم. سه هفته می­شد که گل نزده بودم و پیراهنم را درنیاورده بودم و خوشحالیِ بعد از گل نکرده بودم. ولی به جایِ تمامِ این نداشته­ها آنقدرِ آدامسِ فوتبالی خریده بودم تا طلسمِ نداشتنِ عکسِ کاکایِ برزیلیِ را بشکنم. اما نشد. در تمام این سه هفته، هر روز بدون خستگی به مغازه­ی کنارِ کوچه­­مان می­رفتم و با پولهای خُردی که به مرور جمع کرده بودم آدامسِ فوتبالی می­خریدم. پیگیری و پررویی­ام اعصاب مغازه­دار را هم به­هم ریخته بود ولی خب چه کسی از پول خوشش نمی­آید؟ آن­هم پولی که از فروش آدامس­های بدمزه­ی تقلبی به­دست میآمدند. مغازه­دار گولم نزده بود و آدامسهای تقلبی را به من قالب نکرده بود. روز چهارم که رفته بودم تا مثل همیشه آدامس بخرم در جواب به من گفت که دیگر آدامسِ فوتبالی ندارد. و بعد از اینکه با دست به بسته­ی آدامس­ها اشاره کردم، گفت که آدامس­ها بدونِ علامت استاندارد هستند و اجازه­فروششان را ندارد. آمدم و به­قول خودم زرنگی کردم و گفتم که این آدامس­ها را زیر قیمت و در طولِ روزهایِ برگزایِ جام­جهانی از او می­خرم و به هیچکس هم راجع به این موضوع چیزی نمی­گویم. به حرفم هم عمل کردم. مغازه­دار بسته­های آدامس را زیر میزِ مغازه­اش قایم می­کرد و فقط برای من کنار می­گذاشت. چند روز به همین منوال گذشت و هر روز چند آدامس از او می­خریدم و عکسِ هیچ­کدامشان هم کاکایِ مولختِ کم­حاشیه­ی برزیلی نبودند. انگار کارخانه یادش رفته بود که کاکا هم توی برزیل بازی می­کند و بازیکنِ اصلیِ جام­جهانی­ست. امتحانِ علوممان را که دادیم مائده را توی کوچه دیدم که به سمتم می­آمد. وقتی روبه­رویم رسید کتاب علومش را جلویم گرفت و با حسی که ترکیبی از عصبانیت و ناراحتی بود گفت که یک هفته است هیچ برچسبی به جلد کتاب­ش اضافه نکرده و مغازه­دار دیگر آدامس فوتبالی نمی­فروشد. احساسش را درک می­کردم ولی نمی­خواستم بداند موضوع از چه قرار است. نگاهم را برگرداندم سمتِ دیگر و با حالتی که انگار نبودنِ آدامس­ها برایم بی­اهمیت است گفتم که خب بالاخره یک روزی باید آدامس­هایش تمام می­شد و نمی­شود تا آخر عمر آدامسهای مخصوص جام­جهانی بفروشد. گفتم که جام­جهانی هم همین روزها تمام می­شود و می­گذرد. نمی­خواستم آدامسِ تقلبی بجود. دوست نداشتم برای اضافه شدنِ چندتا عکسِ مسخره از آلمان­ها و کلوزه­ی بدترکیب، حالش بد شود و امتحانات مدرسه­اش را خراب کند. ولی مائده عاشقِ آن برچسب­ها و آلمان بود  و نمی­شد به همین راحتی از فکرش بیرون بیاید. باید کاری می­کردم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. نه مائده اعصابش خُرد بشود و در نبودِ برچسب­های فوتبالی روی جلد کتاب علومش غصه بخورد و نه با جویدن آدامس­ها حالش بد بشود. فکری به ذهنم زد و با خوشحالی آن را با مائده در میان گذاشتم. از آن روز به­جایِ روزی یک آدامس، روزی دو آدامس می­خریدم. بسته­ی نازکِ آدامس­ها را باز و برچسبشان را جدا می­کردم. یکی را برای مائده کنار می­گذاشتم و یکی را روی جلد کتابِ خودم می­چسباندم. عکس­های کلوزه رویِ کتابِ مائده به  7عدد رسیده بودند ولی همچنان کاکا آب شده بود و رفته بود زیر زمین. ناامید شده بودم و خریدِ آدامس­ها را فقط به­خاطر مائده ادامه می­دادم. مائده هر روز خوشحال­تر و زیباتر می­شد و این برایم از هزار تا عکسِ کاکا بیشتر ارزش داشت. بازی­های جام­جهانی به مراحل پایانی خودش نزدیک شده و سخت ولی جذاب شده بودند. برزیل باید آلمان را می­برد تا به فینال مسابقات می­رسید. کاکا فیکس توی میدان حضور داشت ولی کلوزه روی نیمکت نشسته بود. بازی که به پایان رسید، صدایِ فریادهای مائده از تویِ کوچه بلند شد. خوشحال بود. شبیهِ کسی که پیروز شده است جیغ می­کشید و پرچمِ آلمان­ها را لایِ موهایِ خرمایی رنگش به احتزاز در آورده بود. آلمان­ها راهیِ فینال شده بودند و من در حالیکه به جلدِ کتاب­های درسی­ام خیره شده بودم و جایِ خالیِ عکس­های کاکا را رویشان احساس می­کردم با خودم فکر کردم که کاکا علاوه بر من، بلکه برای برزیل نیز خو­ش­شانسی نیاورد.



۳ نظر ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۲
کامل غلامی

لطفا ما را سانسور نکنید



ترجیح دادم رنگی باشه عکس.

۹ نظر ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۷
کامل غلامی



ایران - مراکش

ممنونم ازت دوستِ مغربىِ من ^^



ایران - مراکش


1. نبودى لحظه ى گل، ولى اون دقایقى که توى فشار بودیم رو تو دووم آوردى.

مرسى ازت مَرد💙

2. ولى حق مراکش این بود که گل بزنه. خوشحالم که به حقش رسید ^^

3. حقیقتا بعد از بازی جاش کنارمون خالی بود. اصلن باید بعدِ گل محکم بغلش میکردیم و جورى توى صورتمون داد و هوار میکشید که صداش بره توى پوست و گوشتمون ذخیره بشه. بشه مورفین توى روزاى نَسَخى

4. حس خیلی گنگیه. اینکه توی این 22-23 سالی که عمر گرفتی تاحالا شاهدِ بردِ تیم کشورت توی جام جهانی نباشی. اونوقت توی دقیقه 95 با این حقیقت مواجه بشی. نباید ذوق کرد؟



۱۳ نظر ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۹
کامل غلامی