آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

.

.

امروز شاهد بیمارِ مسنی بودیم که با شکایت از درد شدید شکم؛ وارد اتاقعمل ٢ بیمارستان رازى شد. با توجه به لفظِ «درد شکم» که رویِ بُردِ مخصوص عملهای اتاقعمل نوشته شده بود، فکر مىکردیم وضعیت شدیدى نداشته و یک عمل ساده در پیش خواهد داشت. اما خب مثل خیلى وقتها اشتباه فکر مىکردیم. همینکه روی تخت دراز کشید و جراح چند سوال از وی پرسید، متوجه شدیم بیمار روز گذشته توسط شوهرش به نوشیدنِ مایعى مبادرت ورزیده یا بهتر بگویم مجبور شده! که به گفته شوهرش «نوشابه گازدار» بوده. اما ظاهرا این نوشابه معجونى متشکل از برخى موادشوینده بوده که با هدفى معین! به خانم بیمار خورانده شده. خیلى خوش و راحت هر دو نوشیدنىاى را خورده بودند که براى شوهر، نوشابه گازدار و براى خانم، مایع شوینده بود! همهمان تعجب کرده بودیم که مگر هنوز هم هستند کسانی که با دادنِ اینجور چیزها سعی کنند همسر خود را بکشند؟! آن هم زوجی که کمِ کم 30 سال در کنارِ هم زندگی کرده بودند. بعد که فکر کردم دیدم آنها در کنار هم زندگی نکرده بودند. صرفا همدیگر را تحمل میکردند!

.

.

یکشنبه 21 مرداد 97

عکس مربوط است به بیمارستان امیرالمومنین رشت

.

.

.

۷ نظر ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۳۱
کامل غلامی

واردِ اتاق عمل که شد میخندید. انگار نه انگار قرار است بیهوش شود و قسمتی از بدنش را با تیغهای وحشیِ جراحی زخمی کنند و یک تکه را بردارند. در پروندهاش قید شده بود که به متادون معتاد است. البته اگر توی برگهاش ننوشته بود و پرستارِ بخش ریکاوری هم نمیگفت، خودش با سینهای سپر شده این موضوع را طوری اعلام کرد که انگار افتخاریست شبیهِ طلایِ المپیک. میخندید و زیاد حواسش نبود جریان از چه قرار است؛ تا اینکه متخصص بیهوشی وارد شد و پرسید «سابقه تشنج داری؟» پاسخش مثبت بود و در جوابِ اینکه چند بار و در چه بازهای و به چه علت، به شکلی خیلی مختصر گفت «سه بار واسه متادون - دوبار هم واسه قرصهایِ دیگهم. نزدیک 10 سال پیش» بیهوشی برای تشنجیها کمی ریسکِ بالایی دارد و خب متخصص بیهوشی هم نمیخواست چنین بیماری را با داروهای وحشتناک بیهوشی بفرستد برزخ. پروندهاش را دقیقتر خواند و بررسی کرد و تصمیم گرفت که بیهوشیاش صرفا نخاعی باشد؛ یعنی کمر به پایین. میگفت «من صرع ندارمها. بخاطر متادون چن بار تشنج کردم فقط. مشکلی داره عملم؟ منو بیهوش میکنین؟ خطر داره؟ چرا یهو اینجوری شدین؟» خیلی حرف میزد. و خب معتادان به خاطرِ تحملی که نسبت به مخدرها و داروهای بیهوشی پیدا میکنند جزء بد بدنترین بیماران هستند. برایش توصیح دادم که ماجرا از چه قرار است و مدل بهوشیاش چه طور خواهد بود. با چشمانی که نگرانیِ واضحی نداشت پرسید «تو هم اینجا میمونی؟» اطمینان خاطر دادم که تا پایان عمل پیشش میمانم. بعد از اینکه سوزن نخاعی را بهش زدند و مادهی بیحسی تزریق شد و عمل را شروع کردند، جفت چشمانم بهش بود که مشکلی برایش پیش نیامده باشد. ماسکِ اکسیژن را روی صورتش گرفته بودم تا پوزیشن خاصی که داشت مشکلی برای تنفسش ایجاد نکند. نزدیک صورتش که شدم دیدم دارد اشک میریزد. آن صلابت و خندهروییِ قبل از عمل و «متادون متادون» کردنهای روی تخت یکهو همینقدر بچگانه، ضعیف شده بود. جوری خُرد شده بود که اشک از صورتش جاری میساخت. از توی کمد، گازِ تمیزی برداشتم و دادم دستش. داشت صورتش را پاک میکرد که به یادِ متادون تعارف کردنهای معتادی دیگر افتادم. کنارِ استخرِ لاهیجان بود. بهش پرتقال تعارف کرده بودم. و او متادون.

.

.

عکس: ICU بیمارستان پورسینا

خاطره: اتاق عمل توراکس بیمارستان رازی

.

.

.

۴ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۵
کامل غلامی

خندههای مستمر و مسخره و «مخلصم» گفتنهایِ پشتِ سرِ هم که شاید چندان در رسانه باب نیست. شوخی با بدنِ خود. مسخره کردنِ خود. نشان دادنِ ایرادهای خود. و خود را سوژهی طنز کردن که کارِ هر کسی نیست.  شبیهِ «فلفل دلمهای» عنوان کردنِ انگشت اشارهاش و تمرکز روی این موضوع در اجراهای نخست، شاید این موضوع را به ذهن متبادر میکند که هدفی جز خریدن ترحم ندارد. اما هر چه که جلوتر میرودیم میبینیم باید به وحید رحیمیان احترام گذاشت. «مگس» شدنش را نمیتوان از دیدها پنهان کرد. هرچقدر که مضحک باشد، هر چقدر که کوچک باشد «خیلی باحاله به خدا. نمیدونی که. مخلصم». اینها را وسطِ اجرایِ کسی میبینیم که مگس شده. که مخاطب را تویِ اجرایش میکشاند. که خارج از اجرا نیز به رقیبانش عشق میورزد. «داداشی» گفتنهاش به بقیه حسیست شبیهِ کسی که سالهاست داداشی ندارد. کسی که دوست دارد همه را دوست داشته باشد و همه دوستش داشته باشند. حرص و ولع در این رفتار به نظر خارج از جذب حداکثریِ رای است. اما یکهو همه چیز خاکستری میشود. «اجرام تموم شد» وسطِ اجرا بود که بعد از خوردنِ مقداری آب این جمله را بیان کرد. بهتی شکننده که در چشمهای اشکان خطیبی حس میشد به نظر برای هیچکس غریب نبود. «دیگه نمیتونم اجرا کنم. به خدا نمیدونم. ببخشید. عیبی نداره. عیبی نداره. نه نه. عیبی نداره. نمیدونم چرا اینجوری شدم. همه رو یادم رفت. عیبی نداره. معذرت میخوام.» جملاتِ متزلزلی که داشت همه چیز را برای او تمام میکرد. اما اشکان خطیبی نگذاشت: «باید پوستِ روحی ِ روانت رو کلفت بکنی برادر وگرنه ویران میشی» حالا باید منتظر میشدیم. جملهی مریضی که از دهانِ لرزان وحید رحیمیان خارج شد شاید در قلب همهمان چکانده شد. آنجا که گفت «اونقد تمرین میکنم که این اتفاق نیفته. من همهی دنیا رو میخندونم» این زلزله هی مخربتر میشود. آنجا که وحید رحیمیان پس از اجرای آخرش گفت «نه سال پیش از یکی از دوستام توی باشگاه خبرنگاران، شماره رامبد جوان و آقای آئیش رو گرفتم و بهشون اساماس دادم که تو روخدا از من تست بگیرین. من استعدادشون دارم. من میتونم آدما رو بخندونم. خب طبیعیه که جواب ندادن. من بهشون پیام دادم که یه روزی جلوی شما بازی میکنم و شمارو میخندونم. این کارو کردم امسال» دوست دارم بتوانم شبیهش باشم. شاید خیلیها دوست داشته باشند شبیهش باشند. شبیهِ همانجا که گفت «الان خیلی از مردم دوسم دارن منم همهشونو دوس دارم حتی اونایی که دوسم ندارن»

.

.

.

۱۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۰۶
کامل غلامی