آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

۲۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است



نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه اول» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه دوم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه سوم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه چهارم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه پنجم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه ششم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه هفتم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه هشتم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه نهم» دریافت

نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد «نامه دهم» دریافت



۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۵
کامل غلامی


توى این حدودا ٦ سالى که در گیر کنکور بودم (٢سال دانش آموز و ٤ سال هم دوران دانشجویى به عنوان مشاور) هر سال یک اتفاق عجیبتر و غیرمنطقى تر افتاد تا ثابت کند اتفاقات بد ته ندارند. از سال ٩٥ شدتش بیشتر شد و رتبه ها عجیب و غریب تر شدند و روحیه و روان بچه ها خیلى خیلى شکننده تر و ضعیف تر.
این اتفاقات به گونه اى شدید و پیوسته رخ داده که انگار دیگر نمى شود کاریش کرد. انگار کلا هیچ چیز دست منِ دانش آموز یا منِ معلم یا من ِمشاور نیست. برایمان تکلیف تعیین مى کنند و مجبوریم بنویسیمش. مجبورمان مى کنند در محدوده اى که تعیین کرده اند بازى کنیم.
اما کارى که مى شود کرد چیست؟ کارى که ما مى توانیم بکنیم تا کمى اعصاب خوردى مان تسکین یابد چه مى تواند باشد؟ صراحتا بگویم: رتبه را بیخیال شوید. و تمام تمرکزتان توى این چند روز روى انتخاب رشته باشید. صرفا به بازار کار آن رشته توجه نکنید. صرفا به علاقه تان به آن رشته هم توجه نکنید. بازار کار و سرمایه توى وضعیت فعلى کشور فرمالیته اند. حتى رشته هاى تاپ هم (صرفا چون درآمدش بالاست) بدون علاقه، پوچ اند!
اول از همه آگاهى تان را از رشته ها بالا ببرید. غرورتان را کنار بگذارید. مشورت کنید ولى تحت تاثیر نباشید. به این فکر کنید که رشته انتخابى تان را حداقل ٤ سال در دانشگاه و کمِ کم ٢٠-٢٥ سال در محیط کار باید تحمل کنید. گولِ تبلیغات دوزارى هاى بى سوادِ انتخاب رشته اى را نخورید. تحقیق کنید. مشورت کنید. ولى نهایتا این خودتان باشید که انتخاب مى کند. خودتان آینده تان را تعیین کنید.

یک موضوعى هم هست در خصوص پشت کنکور ماندن. صراحتا و بدون شک از نظر من (که پشت کنکورى بودم و بسیارى از پشت کنکورى ها را مى شناسم) ماندن پشت کنکور سخت است. خیلى خیلى سخت! و تا کنون به هیچکس توصیه نکرده ام که یک سال بماند و سعى کند و  تلاش کند و براى هدفش بجنگد. هرچند جنگیدن توى هر شرایطى ارزشمند است. ولى منطق را هم باید درنظر گرفت. وضعیت کشور و به تبع آن نظام آموزشى، روى هواست! هدفى که امروز ارزشمند است شاید تا ٥ سال دیگر مفت هم نیارزد. نمى خواهم ناامیدتان کنم اما این شرایط را در نظر بگیرید و رشته اى را انتخاب کنید که علاوه بر علاقه کمى هم بازار مساعدى براى کار داشته باشد. در انتخاب رشته مغرور نباشید. کمى توقعتان را بیاورید پایین تا کمتر اذیت شوید.

۵ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۲
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت دهم



ریحانه سلام! از من چند نامهى پاره و پوره مانده، یک ویزا برای سفر به مجارستان و یک گیتار و چند تا کتاب از نزار قبانى. دیگر چیزى ندارم. خواستم بگویم راستش دیگر به تو فکر نمىکنم! انگارى از جهانم دور شدهاى. اینکه ایندفعه برایت نامه مىنویسم هم فقط به این دلیل است که ازت خواهش کنم نامههاى قبلىام را نخوانى. البته مطمئن نیستم که اصلا نامهها به دستت مىرسید یا نه. اصلا نمىدانم به صندوق پستتان نگاه میکردی تا نامههایم را تویش پیدا کنى یا نه. ولى این آخرین نامه را مطمئنم که مىخوانىاش. لاىِ جزوهِ داروشناسیات گذاشتمش. زیپِ بزرگِ کولهات را که باز میکنی میبینی. امیدوارم امتحانهایت را خوب دادهباشى.  امیدوارم آنقدر از ته دل بخندى که رودههایت درد بگیرند و دندان هاى براقت پاشیده شوند توى هوا. ریحانه! دیگر ایندفعه نمىخواهد به پدرت سلام برسانى. راستش خودم این کار را کردم! دیروز براى اولین بار به پدرت سلام گفتم. و البته آخرینبار. خیلى سخت بود. اصلا داشت تمام تنم مىلرزید از یخزدگى! خلاصه کنم. راستش بابات خیلى آدمِ منطقى ایست و خوب حرف مىزند. هر چه خواست نداشتم. خانه و ماشین نداشتم چون هنوز پول کافى نداشتم. پول نداشتم چون هنوز سرِ کار نمىرفتم. کار نداشتم چون هرجایی که می‌رفتم 5 سال سابقهکار می‌خواستند. سابقه کار نداشتم چون هنوز کاری را شروع نکرده‌بودم. من هیچ چیزى که دل بابات را خوش کند نداشتم ریحانه! من هیچوقت هیچ چیزى که دلِ کسی را خوش کند نداشتم. خودم هم زیاد به خودم دلمخوش نیست. از خودم متنفرم. همانطور که از منطقِ پدرت متنفر بودم. به همان شدت که عاشق تو بودم. شاید بتوانم فراموشت کنم. باید بتوانم فراموشت کنم. هرچند همچنان دوستت خواهم داشت.

دوست‌دارت. نویسنده


از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه دهم
طراح: علیرضا مواساتی



۱۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت نهم


ریحانه سلام!  سلولهاى مسخرهى مغزم پلاکاردهایی توی دستشان گرفتهاند و دارند راهپیمایى میکنند. چندین سوالِ جورواجور توى سرم میپرسند. چند روز است که تظاهراتشان به پایان نرسیده و دارد تمامِ اعضا و جوارحم را نابود مىکند. امروز مىخواهم به این اعتراضات پایان بدهم. مىخواهم این سوالات را از تو بپرسم، هرچند مىدانم جوابم را نمىدهى. هرچند حتی اگر هم جوابم را بدهی پرتوپلا میدهی. تو قبلاها هم به من پرتوپلا میگفتی ریحانه! مىشود بگویى دقیقا باید چه شکلى باشم که دوستم داشتهباشى؟ چرا وقتی از تیپم میپرسم چیزی نمیگویی؟ از مدل موهایم بدت میآید؟ تی‌شرت پوشیدنم اذیتت می‌کند؟ راستی چرا اکانت اینستاگرامت را عوض کردهاى؟ چرا روزهایى که دانشکده نمىآیى، آن پسرکِ دانشکده هنر هم اینورها آفتابى نمىشود؟ اصلا یادت مىآید که قرار بود مخ بابات را بزنیم و با هم برویم مجارستان؟  سلولهاى مسخرهى مغزم سوالهاى تکرارىِ مسخرهاى دارند. اصلا کلِ زندگىام تکرارى و مسخره شدهاست. این سوالها شبیه مورچههایی که روی شیرینیهای خامهای راه میروند، دور و برم را گرفتهاند. چرا جوابشان را نمیدهی ریحانه؟! دارم دیوانه میشوم. ممکن است کاری بکنم که فقط دیوانهها میکنند. آن وقت کدام خر میخواهد باقالیهای ریخته شده را بار بزند؟ از تو دلگیر نیستم ولی دوستانم مسخرهام میکنند. اذیت میشوم وقتی میگویند این عشق یکطرفه است. نمی‌توانم هم بهشان ثابت کنم. اما بالاخره بایدیک کاری انجام بدهم. باید کار را یکسره کنم. شاید خبرش را در وبلاگم نوشتم
دوست دارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه نهم
طراح: علیرضا مواساتی



۳ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۷
کامل غلامی

داریم می‌میریم


دیدى چقد راحت بود؟ فقط اولش یکم درد داشت. عادت‌کردن رو می‌گم. زیر گوشمون خونده بودن وقتى یاد بگیرى عادت کنى همه چى بهتر میگذره. بهمون یاد داده بودن شلوغ که بکنى ضرر مىکنى. تهشم هیشکى نیست که بیادو طرفت رو بگیره. باید تنهایى درد بکشى توى انزواى خودت. زیرِ گوشمون خیلى آروم گفته‌بودن که «اعتراض نکن، تو یه میهنپرستِ غیرتى هستى. فریاد نزن، تو یه جوونِ قوى هستى که آیندهشو میتونه خیلى خوب بسازه.» با همینا خرمون کرده‌بودن. یه یادداشت نوشتهبودن و گذاشتهبودن توى جیبِ پیرهنِ تکتکمون. هر بار نگاش مىکردیم با حسى که مخلوطى از ترس و میهندوستى بود، از اعتراض و فریاد و شلوغ کارى دست مىکشیدیم. 
اما یادمون نبود بالاخره از یه جا نشتى مىده. حواسمون نبود آدما هم تا یه حدى توان دارن و یهو ممکنه آمپرشون بچسبه به سقف. اینارو کسى بهمون یاد نداده بود. بهمون یاد نداده بودن وقتى کسى حقمونو خورد چجورى جلوش وایسیم. بهمون یاد ندادهبودن یه کراواتى هم میتونه دزد باشه. یه قرآنخون هم میتونه فاسد باشه. کسى نبود بهمون یاد بده عادت نکنیم. کسى نبود یقهمونو سفت بچسبه و بگه «عادت کردن ینى مرگ. ینى فلاکت. ینى یه مرداب که هرچقدم آبِ تمیز توش بریزى تهش میگنده! » یادمون ندادن که کمکارى زرنگبازى نیست، حقخوریه! یادمون ندادن حقخورى تهش توى گلومون میمونه. یادمون ندادن گلو فقط واسه نشخوار کردن نیست و گاهى وقتا باید براى گرفتنِ حق به کارش انداخت. درسته ما خودمون هم نرفتیم سمتش تا درست یاد بگیریم ولى خب شرایطش هم مهیا نبود. میدونى؟ سخته که بخواى یه درخت رو روى یه زمینِ سنگى رشد بدى. نمیشه! حتى اگه اون درخت قوىترین درخت باشه. ما خیلی سعی کردیم قوی بمونیم ولی دیگه داریم کم میاریم. داریم میگندیم!


رایمون نوشت1 : دلار از 10هزارتومن گذشت.
رایمون نوشت2 :عکاس را نمیدانم.


۶ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۸
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت هشتم

سلام ریحانه! مىخواهم از سربازى معاف شوم! راستش وضعیت درهم برهم سیاسى و اقتصادى و اجتماعى کشور شاید یکجا به دردم بخورد و یکهو قانون سربازىِ اجبارى لغو شود. مىدانى ریحانه؟ من از اینکه لباس قهوهاىِ پلنگى بپوشم و پوتینِ کلفتِ خشنى به پا کنم و تفنگ به دست بگیرم، مىترسم. ریحانه تو مرا مىشناسى. مىدانى که آدمِ اینجور جاها نبودهام. خب هر کسى نقطه ضعفى دارد. نقطه ضعف من هم ترسهایم است. ترس از سربازى. ترس از نقطه صفر مرزى. ترس از جنگ با قاچاقچىها. ترس از گشت ارشاد.  ترس از بابات. ترس از دوست نداشتنت. ریحانه! من با این ترسها بزرگ شدهام. با این ترسها زندگى کردهام. با این ترسهاعاشقت شدهام. حقم نیست براى یک بار هم که شده آنى بشود که دوست دارم؟ که به جاى زندگی با ترس، از این به بعد با تو زندگى کنم؟ که فقط ترسهایم در زندگى شهریهى کلاس فرانسه دخترمان یا بلد نبودنِ زبان مجارستانى و یا گران شدنِ قیمت تخم مرغ باشد. که فقط از حذف آرشیو وبلاگم بترسم.
ریحانه! من دوستت دارم. انگار هیچ
کس جز تو توى این دنیا نیست تا دوستش داشته باشم. انگار تو تنها کسی هستى که روى زمین مىتوان دوستش داشت. و تو مرا مىترسانی. انگار توى این دنیا کسى غیر از من براى ترساندن وجود ندارد. انگار به دنیایت آمدهام تا بترسم فقط. بالاخره یک روز با بابات در این خصوص صحبت مىکنم. اما فعلا به او سلامم را برسان و بگو درست است. من خیلى ترسویم. ولى هنوز با همین ترسهایم دوستت دارم
دوست دارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه هشتم
طراح: علیرضا مواساتی




۶ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۰
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت هفتم


سلام ریحانه! اخبار دارد از تخریب لایه ازون و وضعیت اسفبار جنگلهاى شمال مىگوید که یکهو یادت افتادم. یاد این افتادم که به تو محتاجم شبیه گیاه به آب. شبیهِ زمین به محافظ. شاید اصلا شبیهِ پدرت به عصبانیتهایش بر سرِ من. دلم مىخواهدت ولى تو هى ناز مىکنى و عشوه میآیی و اعصابم را به هم ریختهاى. نمىدانم این چه سرنوشت شومىست که مبتلایش شدهام. دارم کم مىآورم ریحانه! همین روزهاست که توى بخش مراقبتهاى ویژه بسترىام کنند و اجازه ندهند ملاقاتم کنى و دلت برایم پوسیده شود. آن‌جاست که پشیمان شدنت شبیه بتادینِ بعد از عفونت می‌شود. پرستاران را هم که میشناسى. یکى از یکى خوشگلتر. مىترسم نیایى و من عاشق یکى از همین پرستارها شوم و تنهایت بگذارم و از غصه دق کنى ریحانه! ولى نگران نباش. قبل از اینکه عاشق شوم حتما به قولم عمل مىکنم. حتما به پدرت مىگویم که دوستت داشتهام. حتى اگر شده با همین لباسِ آبىِ کمرنگِ بیمارستان مىآیم دمِ خانهتان و با آن حالِ زارم برایت گیتار مىزنم و ازت خواستگارى میکنم. میخواهم کاری کنم پدرت ضجه بزند از غصه! حتى اگر به من بگویند دیوانه. به خدا دیوانگى از این وضع بهتر است. مىشود وقتی بیمار شدم توى زمان ملاقات با یک دسته گل به دیدنم بیایى؟ اگر با خودت کمپوت گیلاس بیاورى و آن شالِ طوسى رنگت را بپوشى خوشحالم مىکنى. فقط به پدرت نگو که بیمار شدهام. نمىخواهم ضعفم را بفهمد. نمىخواهم همین اولِ کارى فکر کند من قرص و دوایی هستم. پدرت کلا یک آدمِ مزخرفِ متوهم است که بعد میخواهد پشتم صفحه بگذارد و یک کلاغ چهل کلاغ کند و آبرویم را ببرد. فکر بکند نحسی گرفته مرا و برایش ضرر مالى دارم. فقط سلامم را بهش برسان و بگو کمى دوستم داشته باشد.
دوستدارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه هفتم
طراح: علیرضا مواساتی



۵ نظر ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۷
کامل غلامی

ماه گرفتگی کامل

میگفت «امشب یه اتفاق عجیب میخواد بیفته. طولانىترین ماه گرفتگیِ قرن که واسه تکرارش باید تا سال 2029 صبر کرد! میگفت زودتر کاراتو انجام بده شب باید خودمونو برسونیم به پارکِ شهر. شهردارى با رصدخونهها یسرى از تلسکوپهاشونو آوردن تا مردم بتونن بهطور رایگان ازش استفاده کنن.»
زل زده بودیم به لب
هاى گوجهایش و همینجورى محو بودیم توى صداش. گیراییش بالاى 80٪؜ بود. از اون هفتسالهها. وقتى چشاشو رو بهمون باز میکرد کل دنیامونو روشنى میگرفت. دم به ثانیه پروتونهاى مثبت بود که تزریق مىکرد به زندگىمون. زندگی باهاش مزهی پرتقال خونی میداد. مزه آب طالبی بعدِ شنا. مزه ذرت مکزیکی توی ظهرهای برفیِ زمستون. غصههامونو ازمون گرفته بود. شبهاى تاریکمونو ازمون گرفته بود. اشکامونو ازمون گرفته بود. حواسش نبود جلوى مایى که بعدِ اومدنش دنیا و زمین و آسمونمون رو گرفت و شد همهشون، گرفتگىِ یه ماهِ فکسنى اصلن جذابیتى نداره. حواسش نبود زیره به کرمون بردنه این رفتارا. زل زده بودیم به گونه‌های بدون لک صورتیِ روشنش و گفتیم «ما امشب پارک نمیریم. برامون ارزش نداره این ماهِ دوزاریِ آسمونی. خودمون یه عمره یه ماه توی زندگیمون هست که سفت گرفتیمش توی جف دستامون. به همین راحتیا هم ول کنش نیستیم. نمیخوایم اصلن ماهِ آسمونو. حتی اگه کل شهر بخوان ببیننش. حتى اگه گرفتگیش، طولانىترین ماهگرفتگیِ قرن باشه!»




رایموننوشت: در تصویر شما یک ماهگرفتگیِ کامل رو نظارهگر هستین.


۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۰
کامل غلامی


نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت ششم

ریحانه سلام! دیروز که توى راه دانشکده با آن دانشجوىِ دانشکدهى هنر دیدمت یکجور تنم مورمور شد که فقط سیگار کشیدن توى کافهى مهدى اینا جوابگو بود. البته آنقدر مهدى سوال پیچم کرد که به کل نخِ جواب از دستم در رفت. جایت خالى بود. براى سیگار کشیدن نه. براى تولد دیدن. چند تا جوان شبیه خودمان که البته همدیگر را کمى دوست هم داشتند با هم آمدهبودند تا براى یکىشان تولد بگیرند. همینکه آهنگِ هپى برث دى توو یوو را خواندند حالت تهوعى عجیب روده و معدهام را درنوردید، ولى از آنجایى که سیگار، آنتىدوت اینجور تهوع و استفراغهاست با دوتا پک، معدهام را آرام کردم که آبروریزى نکند. مىدانم چقدر تولد گرفتن را دوست دارى. راستش را بخواهى وضعیت کشور خیلى خراب شده. همه چیز دارد مىکشد بالا و آنقدر گران شده که بیا و ببین. از طرفى شلوغکارىها، خیابانهاى شهر را به میدان جنگ تبدیل کرده. آنقدر راحت آدم مىکُشند که اصلا تعجب مىکنى. یکى مىگفت سر بردین از ختنه کردن راحتتر شده! ریحانه! نکند اینها روى ازدواجمان تاثیر بگذارند. نکند ریال دوباره بىتربیت شود و ارزشش را بکشد پایین. نکند اقامت برای مجارستان را مشزوط کنند. به اینها که فکر مىکنم دلم مىخواهد تمام دولت را به فحش بکشم و برجام را بگیرم زیر لگدم و تا ناف جرواجرش کنم. ولى خب مىدانى که مىترسم. من همیشه آدم ترسویى بودهام ریحانه! از وقتى که ترسِ از دست دادنت توى تنم رخنه کرد ترسوتر هم شدهام. به پدرت که خیلى خوب ترس هایم را مىشناسد سلام برسان.
دوستدارت. نویسنده


از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه ششم
طراح: علیرضا مواساتی

 

۳ نظر ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۲
کامل غلامی

نامه به ریحانه ای که هرگز عاشقم نشد - قسمت پنجم


ریحانه سلام! شنیدم تو هم به کمپین «بدنم را دوست دارم» ملحق شدهاى و توى همه اکانتهاى مجازىات عکست را پخش کردهاى و زیرش هشتگ زدهاى و مسیح علینژاد را تگ کردهاى. لایک و کامنت هم زیاد گرفتهاى از فالوورانت. راستش خیلى غمگین شدم. ولى از اینکه هنوز وارد کمپین چهارشنبههاى سفید نشدهاى خوشحالم. چون مىترسم دستگیرت کنند. راستش به قولِ یکی، «نداشتنت بهتر است از نبودنت.» به همین بودنهاى بدون هم، هم راضى هستم. به قهقهههای پدرت قسم. فقط از وقتى که اسم کمپین را شنیدهام کمى نگران شدهام و کنجکاو تا بدانم چه مدل عکسى از خودت منتشر کردهاى که اینقدر استقبال شده. حتى چند بار هم خواستم با اکانتِ دوستانى که تو را فالو دارند بیایم و عکست را ببینم ولى ترسیدم ضایع باشد و ناراحتت کند. امیدوارم همان عکسى را که با شال طوسى رنگت گرفته بودى، منتشر کرده باشى. البته اگر قبلش با من مشورت مىکردى همان دقیقه بهت مىگفتم که اصلا نیازى نبود به این کمپین و آن دخترهى مو وزوزى بپیوندى. همان استیکرهاى چشم قلبىام که در روزهاى اول برایت مىفرستادم گواه بودند بر اینکه تو همه جوره زیبایى. حتى بدون شال طوسى رنگت. اصلا اگر نیاز مىشد گل سرخ مىگرفتم لاى دندانهایم و زیر پنجره خانهتان گیتار مىزدم و عاشقانههاى نزار قبانى را برایت مىخواندم تا باورت شود خدا خودش مىداند دارد چه کار مىکند. تا باورت شود تو را دوست دارم. بدون کمپین و هشتگ و اداواطوار. این را به پدرت هم بگو
دوست
دارت. نویسنده



از مجموعه: «نامه به ریحانه‌­اى که هرگز عاشقم نشد» | نامه پنجم
طراح: علیرضا مواساتی



۴ نظر ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۱
کامل غلامی