آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

پــدر گـوش هایش سنگیـن شده ... مــادر هم
 پـدر معلــم است ... مــادر هم !



۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۳:۳۵
کامل غلامی

به نفعته با یه جغد هوشیار بخوابی، تا با یه آدم مست !


۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۳
کامل غلامی

به جهنم که پیر می شوی دیوانه !!
 چروک زیر چشمانت،
همانقدر زیباست که چینِ رویِ دامنت ...                             | نیکی فیروزکوهی




۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۴
کامل غلامی

داشتن فوتبال بازی میکردن. یکیشون پاش پیچ خورد و رفت بیرون نشست. هم تیمی هاش برگشتن گفتن اگه پات درد میکنه بیا برو دروازه وایسا ... یعنی اوج احساسات و همدردی رو من در این صحنه دیدم !


۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۶:۵۹
کامل غلامی

[حذف شد]


۲۲ مهر ۹۳ ، ۰۷:۴۵
کامل غلامی

[حذف شد]


۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۶
کامل غلامی

زیاد اُمید ندارم که از تپیدن قلبم، گُلی دوباره بروید
مگر بهار که سر شُد، کنار سنگِ مزارم دلی دوباره بکارید ...
                                               | محسن چاووشی - پاروی بی قایق (از آلبوم پاروی بی قایق)


۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۶
کامل غلامی
رفت به سمتش، با اشاره ی دست آن را فراخواند. دستش را گرفت و با هم از تپه ای کوچک بالا رفتند. دستانش را به سمت بالا آورد و بلند فریاد زد:هر کس منو قبول داره از این به بعد باید علی رو هم قبول داشته باشه.هر کس من مولاشم از این به بعد علی مولاشه.والسلام !   + عیدتون مبارک :)
۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۶
کامل غلامی
هر وقت غمگین میشد ، آهنگ گوش میداد دیشب تا صبح صدای آهنگ نگذاشت بخوابیم ...
۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۶:۱۹
کامل غلامی
ما هم شده ایم مانند بچه های ابتدایی ! یک هفته صبحی ، یک هفته بعدازظهری... این هفته بعدازظهری هستیم. سرِ ظهر قبل از اینکه زنگ بخورد یکی از این بچه ها را فرستادند دفتر مدیریت. ظاهرا در هفته گذشته 3روز غیبت داشت. در داخل دفتر، من بودم و آن پسرک و معاون بهداشت ... زنگ خورد و بچه ها به صف شدند. موقع خواندن دعا که شد من به این پسر نگاه کردم، دیدم دارد هماهنگ با بچه ها دعا را زمزمه میکند. یک صحنه ی جالبی بود. حواسش آنجا بود ... پیش رفقایش ...
۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۸
کامل غلامی